Saturday 17 December 2011

عایشه: محمد... قف ! کاروان را نگهدار!امروزصبح نوبت سکس با من بود نه نوبت صفیه!


عایشه: محمد... قف ! کاروان را نگهدار!امروزصبح نوبت سکس با من بود نه نوبت صفیه!
محمد در سکس تنها به زنان و دختران اصحاب و یاران و اسرا و شوهر کشته شده ها و خاله اش بنت حکیم و زن پسرخوانده اش زید قانع نبود به دخترش فاطمه نیز بند می کرد. طبق روایات مستند او صورت مبارک را بین دو پستان فاطمه قرار می داد و گلوی او را می بوسیدو ... .. حادثه  جماع کردن محمد با صفیه دختر16 ساله رهبر یهودی خیبر بعد از اینکه بلال صفیه و دختر عمویش را به تماشای جنازه مثله شده ، پدر- شوهر و اقوام آنها برد بی شک غمناک ترین تراژدی و سیاه ترین عروسی تاریخ است.
اگرحکومت اسرائیل بجای بمب اتم فیلم "همه همسران محمدص" را ساخته بود امروز جهان بهتری می داشتیم. اگر اسرائیل مانند شیعیان از رویداد قتل عام های یهودیان مدینه و خیبر بدست محمدص و علی(ره )روزهای تاسوعا و عاشورا و حماسه کربلا برگزار می کرد و طفل 6 ماهه و حجله علی اکبر و...و کربلای یهودیان سربریده شده را به شیوه آخوندها زنده نگهه می داشت امروز شاید جهالت در خاورمیانه بسمت تعقل می رفت.
بدرستیکه اولین مخترع وایگرا و حبه قرمز محمد بوده است. او به زنان زیبا چنان حساس بود که چه خاله اش بنت حکیم باشد و چه زن فرزند خوانده اش باید ترتیب و تریپ می داد چه بر روی شتر باشد یا لب تنور و یا در حال شیر دوشیدن شترو یا بز. در روایت است که او فرمود اگر مرد زن را برای دخول فراخواند فورا باید لبیک گوید اگر دستش داخل خمیر است یا در حال دوشیدن شتر است و سوار بر کجاوه است فورا دراز بکشد و تسلیم شود. دخول کردن حق مسلم مردها است. او زنان زشت را بعد از یکی دوبار(زفاف) رها می کرد( نگاه کنید به منابع پاورقی متن اوریجنال کتابهای مقدس و معتبر معروف به صحیحه 6 گانه)
الف : تعدادی از زنان محمد را وقایع نویسان مسلمان نوشته اند اما هم آغوشی او با زنان رکورد همیشگی گینتس را دارد البته دسترسی ما تنها به اسامی حدود 30 نفر از زنان وجود دارد و هر کدام از آنها داستانهایی بسیار تلخ دارند. در اینجا به دو مورد اشاره می کنیم:
 1-   صفیه دخترزیبای یهودی که تمام اقوامش قتل و عام شده اند و پیامبر در کنار شمشیرهای خون آلود با او زفاف کرد – 2- خاله محمدص خولة بنت حكيم
محمد خود را از همه قوانین مستثنی کرده و سوره ی نسا ایه ی 3  داشتن 4 همسر قانع نبوده و بنابر (سوره ی احزاب آیه ی 50)  پیامبر خود را از قاعده  حداکثر 4 زن مستثنی می‌دانند.

الف) همسران و کنیزان محمد،پیامبر اسلام :
0. برکه یا ام ایمن

1.خدیجه بنت خویلد

2. ‌سوده دختر زمعه بن قیس

3.عایشه دختر ابوبکر صدیق 6 ساله بود

4.زینب دخت خزیمه

5. صفیه دختر حیی بن اخطب .16 ساله بود و پیامبر 60 ساله

6. زینب دختر جحش

7. ‌ام سلمه دختر امیه بن المغیره

8. ام حبیبه دختر ابوسفیان بن الحرب

9. ‌حفصه دختر عمر بن الخطاب

10. جویریه دختر حارث بن ابوضرار

11. ‌میمونه دختر حارث الهلالیه

12. زینب دختر عمیس

13. خوله دختر حکیم سلمی خولة بنت حكيم السلمية   خاله پیامبر

14. ماریه دختر شمعون قبطی

15. ریحانه خندفیه

16. عمره دختر یزید

17. سناء بنت سفیان

اسامی زیر نیز در تاریخ طبری ذکر شده‌است:

18. فاطمه دختر سریح

19. هند دختر یزید

20. عصما دختر سیاء

21. زینب دختر یزید

22. هبله دختر قیس

23. لیلی دختر الخطیم

24. ملائکه دختر کعب

25. شنباء دختر عمر الغفریه

26. ملائکه دختر داوود

27. دختر الجهال

28. تکانه
 و اما  صفیه اسیر زجر کشیده کربلای یهودیان که پیامبر با یک نگاه شیفته او شد

در جنگ خیبر محمدص  كنانة بن الربيع شوهر صفية بنت حيي و عمویش و تمام اقوامش را کشت و آنها را قطعه قطعه نمود از صفیه بنت حیی بن اخطب روایت است که گفت: من از همه فرزندان پدرم نزد وی محبوب‌تر بودم؛ همچنین نزد عمویم ابویاسر.صفیه نزد تمام مردم خیبر عزیز بود بدلیل زرنگی و زیبایی و فراست. اما نقل داستان  از قول دو وب سایت اسلام و به روایت اهل سنت بدون دخل و تصرف . نویسنده‌: عبدالمنعم‌ هاشمی

صفیه دختر حیی بن اخطب [54]: قبل از ازدواج با پیامبر (ص)
 بر اثر خیانت حیی بن اخطب به مسلمین و شکستن پیمانهای که میان قوم او و مسلمین بود در جنگ احزاب حیی بن اخطب بدست مسلمانان کشته شد.
صفیه در آن زمان دختر جوان و زیبائی بود که با مردی از بزرگان یهود بنونظیر بنام سلام (شلوم)بن مشکم ازدواج کرد. سلام او را طلاق داد و صفیه با کنایه بن ربیع بن ابی الحقیق که از اشراف و بزرگان بنو نظیر بود ازدواج کرد، کنانه حسابدار و امانتداری یهود در خیبر بود. در یکی از روزها صفیه با اضطراب از خواب برخواست تا خوابی را که دیده بود برای شوهرش تعریف کند و گفت: «در خواب دیدم که ماه از طرف مدینه آمد و در آغوش من افتاد.»  کنانه چون این سخن را شنید خشمگین شده و ناگهان سیلی محکمی ‌به صورت صفیه زد و گفت: تو آرزو داری که با پادشاه حجاز «محمد» ازدواج کنی؟ خون در اطراف چشمش جمع شد که بعدها جای آن کبود ماند.
پیروزی اسلام و ازدواج محمد ص با او

حمله و جنگ خیبر به رهبری محمد ص ناگهانی وغافلگیرانه انجام شد وسرانجام پیامبر (ص) پیروز شد و قلعه‌های خیبر را فتح کرد.(روایت شیعیان این است که علی فاتح خیبر بود ) صفیه و یکی از دخترعموهایش وقتی بستگان خود را دیدند که کشته شده‌اند اشکهای او بر گونه‌هایش سرازیر شد و دختر عمویش نیز جیغ و داد می‌زد داد می‌کشید و فریاد و شیون سر می‌داد. (بلال صفیه و دختر عمویش را بعد از گذراندن از وسط جنازه ها)  نزد پیامبر (ص) آوردند صفیه به آرامی‌ گریه می‌کرد و سعی می‌کرد پیامبر (ص) متوجه گریه او نشود اما دخترعمویش همچنان ولوله و زاری می‌کرد و خاک بر سرش می‌ریخت و به سر و صورت خود چنگ می‌زد، پیامبر (ص) صورت خود را از او برگردانده و گفت: این شیطان!! را از نزد من دور کنید!!.
پیامبر (ص) خبر شد که بلال آنها را از کنار اجساد مقتولین گذرانده است، این کار بلال را ناپسند دانسته و فرمود: اگر بلال بر آنها ترحم می‌کرد و آنها را از اجساد مقتولین دور می‌نمود بهتر بود.
پیامبر (ص) دختر عموی صفیه را پیشکش و سهمیه دحیه کلبی قرار داد. و به صفیه گفت که یکی از یهودیت یا اسلام را بپذیرد(صفیه در محاصره شمشیرهای خونین سرداران) صفیه گفت: ای پیامبر! قبل از اینکه تو مرا به اسلام دعوت دهی من علاقه داشتم مسلمان شوم. پیامبر (ص) او را(بشرط ازدواج) آزاد کرد و آزادی او را مهریه زفاف او قرار گرفت و پیامبر (ص) با صفیه ازدواج نمود. پیامبر (ص) شترش را نزد صفیه برد و با مهربانی اشکهای او را پاک کردو به او گفت: پایت را روی ران من بگذار و سوار شتر شو که برویم اما صفیه گفت: که من قدم خود را روی ران پیامبر خدا (ص) نمی‌گذارم بنابر این به جای اینکه قدم خود را روی ران پیامبر بگذارد، زانوی خود را روی ران پیامبر (ص) گذاشته و با کمک آن سوار شتر شد، وقتی به فاصله 6 مایل از خیبر دور شدند پیامبر (ص) از شتر پایین آمده و می‌خواست عمل زفاف را با عروس خود انجام دهد، اما صفیه (دخول) را نپذیرفت. پیامبر (ص) از عمل صفیه ناراحت شد اما بعد وقتی به جائی بنام صهباء رسید و بعد از اینکه ام سلمه و بعضی دیگر از زنان مسلمان عروس را آرایش کرده بودند عروس را نزد پیامبر (ص) بردند پیامبر از صفیه رسید چرا ابتدا از انجام عمل زفاف (سکس و داخل کردن)اباء ورزیدی؟ صفیه گفت: ترسیدم که یهودیان به تو گزندی برسانند. با این سخن مقام صفیه نزد پیامبر (ص) بالاتر رفت.

انس بن مالک داستان این ازدواج را اینگونه تعریف می‌کند: «ما به خیبر آمدیم، هنگامی‌ که به یاری خداوند قلعه یهودان خیبرفتح شد، زیبایی صفیه دختر حیی بن اخطب برای پیامبر (ص) تعریف شد، شوهر صفیه کشته شده بود، پیامبر (ص) او را به همسری برگزید، چون به صهباء رسیدیم عمل زناشوئی صورت گرفت، سپس حلوایی از خرما، روغن و آرد درست کردند که ولیمه عروسی صفیه بود. بعد به سوی مدینه به راه افتادیم، من پیامبر (ص) را دیدم که صفیه را پشت سرش با چادری پوشانده بود.»[55].صفیه 15 سال و محمد 60 سال داشت

عایشه که محبت وصف‌ناپذیری نسبت به پیامبر (ص) داشت رشک می‌برد و غیرت او جوش کرده بود پیامبر (ص) فرمود: نظر تو درباره صفیه چیست؟ عایشه گفت: او یهودی است. پیامبر (ص) فرمود: «او به بهترین وجه اسلام آورده است».

هنگامی‌ که عایشه به صفیه گفت که من از تو بهترم، صفیه گفت: چگونه می‌توانی از من بهتر باشی، همسر من محمد است و پدرم‌ هارون و عمویم موسی...؟!
 صفیه در سال پنجاه هجری از جهان درگذشت و در کنار بقیه‌ی خواهرانش (امّهات المؤمنین) در جنت البقیع به خاک سپرده شد.
ارجاعات:
[54] برای نوشتن حالات صفیه به مراجع ذیل مراجعه نموده‌ایم: مسند احمد ج 6 ص 336 – سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 231 – أسد الغابة 6/169 – الاستیعاب ج 4 ص 337 – عیون الأثر ج 2 ص 385 – حلیه الاولیاء ج 2 ص 54 – المغازی للواقدی ص 374 – و بعضی دیگر از کتابهای حدیث و سیرت.

[55] بخاری – فتح الباری حدیث شماره 4211.

حضرت صفیه رضی الله عنها دختر حییّّ بن اخطب، از نوادگان هارون بن عمران است. مادر ایشان برّة بنت سموئل است. حضرت صفیه رضی الله عنها ابتدا در نکاح "شلوم (سلام بن مشکم" که یکی از شعرا بود قرار داشت و بعد از سلام بن مشکم، با "کنانه بن ابی حقیق" که او نیز از جمله شعرا بود ازدواج کرد و کنانه در روز خیبر توسط پیامبربه قتل رسید. [الاستیعاب 1871/4، السحط الثمین ص201].

وقتی مسلمانان بر یهودیان خیبر پیروز شدند و تعداد زیادی از آنها را کشته و بقیه را به اسارت گرفتند. "صفیه بنت حی بن اخطب" هم جزو اسیران بود. زمانی که اسیران را آوردند، حضرت "دحیه کلبی" نزد رسول خدا صلی الله علیه وسلم آمد و گفت: ای پیامبر خدا! از بین این اسیران، کنیزی را به من بدهید. رسول خدا صلی الله علیه وسلم فرمود: برو و یک کنیز برای خودت انتخاب کن.  دحیه رفت و از بین کنیزان، "صفیه بنت حیی" را انتخاب کرد. در این هنگام شخصی  نزد رسول الله صلی الله علیه وسلم آمد و عرض کرد: ای رسول خدا! دحیه کلبی، صفیه را به عنوان کنیز انتخاب نموده است، اما با توجه به اینکه صفیه از بزرگان و بزرگ‏زادگان است، شایسته است که شما او را به عنوان کنیزی برگزینید. رسول خدا صلی الله علیه وسلم دستور داد تا جناب دحیه کلبی را به همراه کنیزی که انتخاب نموده بیاورند. هنگامی که دحیه در محضر مبارک رسول اکرم صلی الله علیه وسلم حاضر شد، رسول الله صلی الله علیه وسلم به صفیه نگاه کرد و زیبایی و فراست او را دید سپس فرمود: ای دحیه از کنیزان دیگرهر کدام را می‏خواهی برای خودت انتخاب کن! (اما این زیبا روی را بیخیال شو). سپس رسول الله صلی الله علیه وسلم، اسلام را به صفیه عرضه کرد و صفیه نیز اسلام را پذیرفت و رسول الله صلی الله علیه وسلم او را آزاد نمودو به عقد و نکاح خویش درآورد .
آنحضرت اثر کبودی‏ای را بر رخسار حضرت صفیه رضی الله عنها مشاهده فرمود. از او پرسید: این کبودی به خاطر چیست؟ صفیه عرض کرد: ای رسول خدا! قبل از اینکه شما به خیبرتشریف بیاورید، من در خواب دیدم که ماه از آسمان پایین آمد و در دامن من قرار گرفت. صبح بدون اینکه ذکری از شما به میان بیاورم، خواب خود را به شوهرم تعریف کردم. ناگهان شوهرم به خشم آمده و سیلی محکمی به صورتم زد و گفت: آیا تمنای رسیدن به شخصی که در مدینه ادعای پیامبری کرده را در سر می پرورانی؟ [زادالمعاد 291/3، الرحیق المختوم ص:325].
رسول اکرم صلی الله علیه وسلم حضرت صفیه رضی الله عنها را بسیار دوست داشته و ایشان را همواره مورد اکرام و اعزاز قرار می داد. روزی حضرت حفصه رضی الله عنها[ازحسادت] به صفیه رضی الله عنها گفت: ای دختر یهودی. حضرت صفیه رضی الله عنها از این جمله ناراحت شد و شروع کرد به گریه کردن، زمانی که رسول الله صلی الله علیه وسلم تشریف آوردند و حضرت صفیه را دید که گریه می کند، فرمود: چرا گریه می کنی؟ عرض کرد: حضرت حفصه رضی الله عنها [به عنوان طعنه] به من گفته که تو دختر یهودی هستی. رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود: تو دختر یک پیامبر هستی. [حضرت صفیه از نوادگان حضرت موسی علیه السلام بود] وعموی تو نیز پیامبر است، (منظور حضرت هارون علیه السلام است) و خودت نیز در نکاح یک پیامبر هستی، پس حفصه در چه چیزی بر تو فخر می کند!. سپس به حضرت حفصه رضی الله عنها فرمود: ای حفصه! از خدا بترس. [السمط الثمین، ص:207].
امروز نوبت سکس با من بود!
یکبار رسول الله صلی الله علیه وسلم به همراه ازواج مطهرات در سفر حج بود در بین راه، شتر حضرت صفیه ناگهان به زمین خورد که در نتیجه آن، حضرت صفیه رضی الله عنها دچار آسیب دیدگی شده و شروع به گریه نمود. آنحضرت صلی الله علیه وسلم وقتی دیدند که حضرت صفیه ناراحت است و گریه می کند به نزد وی رفته، اشک را از چشمانش پاک کرده و او را دلداری داد و سپس دستور داد تا قافله را نگه دارند. حضرت صفیه رضی الله عنها می فرماید: توقف در این مکان خارج از برنامه بود و این روز نوبت من هم بود. بعد از توقف بلافاصله خیمه رسول الله صلی الله علیه وسلم را نصب کردند و رسول الله صلی الله علیه وسلم داخل خیمه شد. [صفیه می گوید] من با خودم گفتم شاید این کار من که سبب توقف بدون برنامه قافله شده است سبب ناراحتی رسول خدا شده باشد، لذا نزد حضرت عائشه رضی الله عنها رفتم و به او گفتم: تو می دانی که من نوبت خودم را هرگز با هیچ چیزی عوض نمی کنم، اما  امروز به خاطر اینکه رسول الله صلی الله علیه وسلم از من راضی شود، نوبتم را به تو بخشیدم. حضرت عائشه رضی الله عنها روسری که داشت را با زعفران رنگ کرد  و بر او آب پاشید تا بوی آن از بین برود، سپس لباسهایش را پوشید و به طرف رسول الله صلی الله علیه وسلم رفت. وقتی  به  خیمه آنحضرت  صلی الله علیه وسلم وارد شد، آنحضرت فرمود: ای عائشه! چه شده که به خیمه من آمدی؟ امروز که نوبت تو نیست! حضرت عائشه رضی الله عنها فرمود: این فضل الله تعالی است به هر کس که بخواهد می بخشد. دراینجا نیز آنحضرت صلی الله علیه وسلم با احترامی که به حضرت صفیه رضی الله عنها قائل بود، تمام کاروان را به خاطر فراهم نمودن اسباب راحتی وی متوقف کرد.
یکی دیگر از مواردی که بیانگر جایگاه و مقام حضرت صفیه در نزد آنحضرت صلی الله علیه و سلم می باشد این است که  یک بار آنحضرت صلی الله علیه وسلم در ماه مبارک رمضان در مسجد اعتکاف بودند که حضرت صفیه رضی الله عنها برای ملاقات آحضرت صلی الله علیه وسلم نزد ایشان آمد. رسول اکرم صلی الله علیه وسلم با وجود اینکه در هنگام اعتکاف غالبا از ملاقاتهای غیرضروری خودداری می فرمود اما حضرت صفیه را به نزد خود پذیرفت و تا دقایق طولانی ای بعد از نماز عشا با حضرت صفیه نشست و به صحبت و گفتگو پرداخت، و باز هنگامی که حضرت صفیه قصد برگشت به منزل را داشت آنحضرت صلی الله علیه وسلم تا درب مسجد ایشان را بدرقه فرمود. [ المنهاج شرح صحیح مسلم بن حجاج 157/14].
رسول الله صلی الله علیه وسلم قبل از وفاتشان بر صداقت و فراست سیده صفیه رضی الله عنها گواهی می دهد حضرت زید بن اسلم می فرماید: هنگامیکه رسول خدا صلی الله علیه وسلم در مرض‏الوفات قرار داشت، حضرت صفیه رضی الله عنها که از حالت مریضی آنحضرت صلی الله علیه وسلم به شدت ناراحت و بی‏قرار بود، خطاب به آنحضرت صلی الله علیه وسلم عرض کرد: به خدا قسم من دوست دارم که این مریضی شما به من برسد. وقتی این جمله حضرت صفیه به گوش بقیه ازواج (زنان )مطهرات رسید، وی را به تمسخر گرفتند. رسول الله صلی الله علیه وسلم با ناراحتی به سوی آنها نگاه کرده و فرمود: [به خاطر این کار خود که نوعی غیبت محسوب می شود] بروید و مضمضمه کنید. ازواج مطهرات عرض کردند: از چه چیزی؟! آحضرت صلی الله علیه وسلم فرمود: شما سخن او (صفیه) را به تمسخر گرفتید، اما به خدا قسم که او راست می گوید. [ الطبقات الکبری313/2، الاصابة فی تمییز الصحابة 741/7، سیر أعلام النبلاء235/2].
 روایتی از "کنانه" منقول است که می فرماید: « در دوران خلافت حضرت عثمان- رضی الله عنه- . زمانی که شورشیان منزل ایشان را محاصره کرده بودند، گروهی از سران شورشی قصد داشتند تا حضرت صفیه را در نقطه مقابل خلیفه قرار دهند، اما این بانوی با فراست اسلام، به شدت از تصمیم مخالفین خلیفه اظهار نارضایتی کرده و از جمله کسانی بود که به صورت مخفیانه، آب و غذا را به منزل خلیفه می رسانیدند. [الطبقات الکبری 128/8، سیر أعلام النبلاء 237/2].
وفات حضرت صفیه رضی الله عنها
ام‏المؤمنین حضرت صفیه بنت حیی این بانوی بزرگوار اسلام و همسنگر پیامبر برگزیده خداو محرم راز بیت نبوی بالاخره در سال50هجری سال 670میلادی و در دوران حکومت حضرت معاویه رضی الله عنه دار فانی را وداع گفته و در قبرستان بقیع دفن شد. [تهذیب التهذیب380/2، الاستیعاب105/2].
متن عربی این واقعه بر اساس تعدادی از کتابهای مهم اهل سنت
1-   کتاب الطبقات الکبری:
قال ابن إسحاق : ولما افتتح رسول الله - صلى الله عليه وسلم - القموص ، حصن بني أبي الحقيق أتي رسول الله - صلى الله عليه وسلم - بصفية بنت حيي بن أخطب ، وبأخرى معها ، فمر بهما بلال وهو الذي جاء بهما على قتلى من قتلى يهود فلما رأتهم التي مع صفية صاحت . وصكت وجهها وحثت التراب على رأسها ; فلما رآها رسول الله - صلى الله عليه وسلم - قال أعزبوا عني هذه الشيطانة وأمر بصفية فحيزت خلفه . وألقى عليها رداءه فعرف المسلمون أن رسول الله - صلى الله عليه وسلم - قد اصطفاها لنفسه.
فقال رسول الله - صلى الله عليه وسلم - لبلال فيما بلغني ، حين رأى بتلك اليهودية ما رأى : (أنزعت منك الرحمة يا بلال ، حين تمر بامرأتين على قتلى رجالهما) ؟ وكانت صفية قد رأت في المنام وهي عروس بكنانة بن الربيع بن أبي الحقيق أن قمرا وقع حجرها . فعرضت رؤياها على زوجها ؟ فقال ما هذا إلا أنك تمنين ملك الحجاز محمدا ، فلطم وجهها لطمة خضر عينها منها . فأتي بها رسول الله - صلى الله عليه وسلم - وبها أثر منه فسألها ما هو ؟ فأخبرته هذا الخبر .
وأتي رسول الله - صلى الله عليه وسلم - بكنانة بن الربيع وكان عنده كنز بني النضير فسأله عنه . فجحد أن يكون يعرف مكانه فأتى رسول الله - صلى الله عليه وسلم - رجل من يهود فقال لرسول الله - صلى الله عليه وسلم - : إني رأيت كنانة يطيف بهذه الخربة كل غداة فقال رسول الله - صلى الله عليه وسلم - لكنانة أرأيت إن وجدناه عندك ، أأقتلك قال نعم .

فأمر رسول الله - صلى الله عليه وسلم - بالخربة فحفرت فأخرج منها بعض كنزهم ثم سأله عما بقي فأبى أن يؤديه فأمر به رسول الله - صلى الله عليه وسلم - الزبير بن العوام ، فقال عذبه حتى تستأصل ما عنده فكان الزبير يقدح بزند في صدره حتى أشرف على نفسه ثم دفعه رسول الله - صلى الله عليه وسلم - إلى محمد بن مسلمة فضرب عنقه بأخيه محمود بن مسلمة .
السيرة النبوية لابن هشام ، باب ذكر المسير إلى خيبر (في المحرم سنة سبع)
عن بن عباس قال لما ظهر النبي صلى الله عليه وسلم على خيبر صالحهم على أن يخرجوا بأنفسهم وأهليهم ليس لهم بيضاء ولا صفراء فأتي بكنانة والربيع وكان كنانة زوج صفية والربيع أخوه وابن عمه فقال لهما رسول الله صلى الله عليه وسلم أين آنيتكما التي كنتما تعيرانها أهل مكة قالا هربنا فلم تزل تضعنا أرض وترفعنا أخرى فذهبنا فأنفقنا كل شيء فقال لهما إنكما إن كتمتماني شيئا فاطلعت عليه استحللت به دماءكما وذراريكما فقالا نعم فدعا رجلا من الأنصار فقال اذهب إلى قراح كذا وكذا ثم ائت النخل فانظر نخلة عن يمينك أو عن يسارك فانظر نخلة مرفوعة فأتني بما فيها قال فانطلق فجاءه بالآنية والأموال فضرب أعناقهما وسبى أهليهما وأرسل رجلا فجاء بصفية فمر بها على مصرعهما فقال له نبي الله صلى الله عليه وسلم لم فعلت فقال أحببت يا رسول الله أن أغيظها قال فدفعها إلى بلال وإلى رجل من الأنصار فكانت عنده

2-   الطبقات الكبرى لإبن سعد ، باب غزوة رسول الله صلى الله عليه و سلم خيبر

قال وفى رواية أنه صلى الله عليه وسلم أتى بكنانة وهو زوج صفية تزوجها بعد أن طلقها سلام بن مشكم وبالربيع أخوة فقال لهما رسول الله صلى الله عليه وسلم أين آنيتكما التى كنتم تعيرونها أهل مكة أى لأن اعيان مكة إذا كان لأحدهم عرس يرسلون فيستعيرون من ذلك الحلى انتهى أى والآنية والكنز عبارة عن حلى كان أولا فى جلد شاة ثم كان لكثرته فى جلد ثور ثم كان لكثرته فى جلد بعير كما تقدم فقالا أذهبته النفقات والحروب فقال صلى الله عليه وسلم العهد قريب والمال أكثر من ذلك إنكما إن كتمتمانى شيئا فاطلعت عليه استحللت دماءكما وذراريكما فقالا نعم فأخبره الله بموضع ذلك الحلى أى فإنه صلى الله عليه وسلم قال لرجل من الأنصار اذهب إلى محل كذا وكذا ثم ائت النخل فانظر نخلة عن يمينك أو قال عن يسارك مرفوعة فائتنى بما فيها فانطلق فجاءه بالآنية
ويمكن الجمع بين هذا وما تقدم وما يأتى أنهم فتشوا عليه فى خربة حتى وجدوه بان التفتيش كان فى أول الأمر وإعلام الله تعالى له بذلك كان بعد فجىء به فقوم بعشرة آلاف دينار أى لأنه وجد فيه أساور ودمالج وخلاخيل وأقرطة وخواتيم الذهب وعقود الجوهر والزمرد وعقود أظفار مجزع بالذهب فضرب أعناقهما وسبى أهلهما

أى وفى لفظ آخر لما فتحت خيبر أتى رسول الله صلى الله عليه وسلم بكنانة بن الربيع وفى لفظ ابن ربيعة بن أبى الحقيق وكان عنده كنز بنى النضير فسأله عنه فجحد أن يكون يعلم مكانه فأتى رسول الله صلى الله عليه وسلم رجل من اليهود فقال إنى رأيت كنانة يطيف بهذه الخربة كل غداة أى فإن كنانة حين راى النبى صلى الله عليه وسلم فتح حصن النطاة وتيقن ظهوره عليهم دفنه فى خربة أى وفيه أن هذا لا يناسب ماسبق من أن حييا كان يطيف بتلك الخربة إلا أن يقال جاز أن يكون دفنه فى تلك الخربة فى محل آخر غير الذى دفنه فيه حيى فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم لكنانة أرأيت إن وجدته عندك أقتلك قال نعم فأمر رسول الله صلى الله عليه وسلم بالخربة فحفرت فأخرج منها بعض كنزهم ثم سأله ما بقى فأبى أن يؤديه فأمر به الزبير رضى الله تعالى عنه فقال عذبه حتى نستأصل ما عنده فكان الزبير رضى الله تعالى عنه يقدح بزند أى بالزناد الذى يستحرج به النار على صدره حتى أشرف على نفسه وأخذ منه جواز العقوبة لمن يتهم ليقر بالحق فهو من السياسة الشرعية ثم دفعه صلى الله عليه وسلم لمحمد بن مسلمة رضى الله تعالى عنه فضرب عنقه باخيه محمود أى ولا مانع أن يكون السؤال وتعذيب الزبير وقع لسعيه وكنانة أيضا وأمر رسول الله صلى الله عليه وسلم بالغنائم أى التى غنمت قبل الصلح فجمعت وأصاب رسول الله صلى الله عليه وسلم سبايا منها صفية رضى الله تعالى عنها بنت حيى ابن أخطب من سبط هرون بن عمران أخى موسى عليهما الصلاة والسلام فاصطفى رسول الله صلى الله عليه وسلم صفية لنفسه وجعلها عند أم سليم التى هى أم أنس خادمه صلى الله عليه وسلم حتى اهتدت وأسلمت ثم اعتقها صلى الله عليه وسلم وتزوجها وجعل عتقها صداقها أى أعتقها بلا عوض وتزوجها بلا مهر لا فى الحال ولا فى المآل أى لم يجعل لها شيئا غير العتق. وقد سئل أنس رضى الله تعالى عنه عن صفية فقيل له يا أبا حمزة ما أصدقها قال نفسها أعتقها وتزوجها وهذا يرد ما استدل به بعض فقهائنا على أن من خصائصه صلى الله عليه وسلم جواز نكاح الأمة الكتابية وجواز وطئها بملك اليمين من أنه صلى الله عليه وسلم كان يطأ صفية قبل إسلامها بملك اليمن ويرد أيضا على من استدل من فقائنا على استحباب الوليمة للسرية بأنه صلى الله عليه وسلم لما أولم على صفية رضي الله تعالى عنها قالوا إن لم يحجبها فهي أم ولد وإن حجبها فهي امرأته وذلك دليل على على استحباب الوليمة للسرية إذ لو اختصت بالزوجة لم يترددوا في كونها زوجة أو سرية وذلك بعد أن خيرها صلى الله عليه وسلم بين أن يعتقها فارجع إلى من بقى من أهلها أو تسلم فيتخذها لنفسه فقالت أختار الله ورسوله
وذكر فى الأصل أن جعل عتق الأمة صداقها من خصائصه صلى الله عليه وسلم وقد ذكره الجلال السيوطى فى الخصائص الصغرى وذهب الإمام أحمد رحمه الله إلى عدم الخصوصية وقال ابن حبان لم ينقل دليل على أنه خاص به صلى الله عليه وسلم دون أمته
وقيل إن دحية الكلى رضى الله تعالى عنه سأل رسول الله صلى الله عليه وسلم صفية فوهبها له وقيل وقعت فى سهمه رضى الله تعالى عنه ثم ابتاعها صلى الله عليه وسلم منه بتسعة أرؤس أى وإطلاق الشراء فى ذلك على سبيل المجاز على أنه يخالف ما تقدم أنها من صفية صلى الله عليه وسلم قبل القسمة وفى البخارى فجمع السبى فجاء دحية رضى الله تعالى عنه فقال يا نبى الله أعطنى جارية من السبى فقال اذهب فخذ جارية فاخذ صفية بنت حيى فجاء رجل إلى النبى صلى الله عليه وسلم عليه وسلم فقال يا رسول الله أعطيت دحية صفية سيدة قريظة والنظير لا تصلح إلا لك فقال ادعوه بها فجاء بها فلما نظر إليها النبى صلى الله عليه وسلم قال خذ جارية من السبى غيرها أى فأخذ غيرها أى والتى أخذها غيرها هى أخت كنانة بن الربيع بن أبى الحقيق زوج صفية كما فى الأم لإمامنا الشافعى رضى الله عنه عن سيرة الواقدى وقول الرجل للنبى صلى الله عليه وسلم يا نبى الله أعطيت دحية صفية يدل على أنه اسمها وحينئذ يخالف ماقيل إن اسمها زينب فسماها صلى الله عليه وسلم صفية كما تقدم
وفى رواية أن صفية سبيت هى وبنت عم لها وأن بلالا جاء بهما فمر على قتلى يهود فلما رأتهم بنت عم صفية صاحت وصكت وجهها وحثت التراب على رأسها فلما رآها صلى الله عليه وسلم قال اعزبوا عنى هذه الشيطانة وقال صلى الله عليه وسلم لبلال أنزعت منك الرحمة يا بلال حتى تمر بامرأتين على قتلى رجالهما ثم دفع صلى الله عليه وسلم بنت عمها لدحية الكلبى رضى الله تعالى عنه وفى رواية وأعطى دحية بنت عمها عوضا عنها.
أى وقد جاء أنه صلى الله عليه وسلم لما دخل بصفية رأى بأعلى عينها خضرة فقال ما هذه الخضرة قالت كان رأسى فى حجر بن أبى الحقيق تعنى زوجها أى وهى عروس وأنا نائمة فرأيت كأن القمر وقع فى حجرى فأخبرته بذلك فلطمنى وقال تتمنى ملك العرب وفى لفظ حين نزل رسول الله صلى الله عليه وسلم خيبر وكانت عروسا رأت كأن الشمس نزلت حتى وقعت على صدرها فقصت ذلك على زوجها
قال والله ما تتمنين إلا هذا الملك الذى نزل بنا فلطم وجهها لطمة اخضرت عينها منها ولا مانع من تعدد الرؤية أو أنها رأت الشمس والقمر فى وقت واحد وسيأتى فى الكلام على زوجاته صلى الله عليه وسلم أنها قصت ذلك على أبيها ففعل بها ذلك وسيأتى أنه لا مانع من تعدد الواقعة وأنهما فعلا بها ذلك
وتقدم أن جويرية رضى الله تعالى عنها رأت القمر أيضا وقع فى حجرها وكون صفية رضى الله تعالى عنها كانت عروسا عند مجيئه صلى الله عليه وسلم خيبر ربما يدل على أن سلام ابن مشكم طلقها قبل الدخول بها فقد تقدم أن كنانة تزوج بها بعد أن طلقها سلام ابن مشكم فليتأمل
وعن صفية رضى الله تعالى عنها أنها قال انتهيت إلى رسول الله صلى الله عليه وسلم وما من الناس أحد أكره إلى منه قتل أبى وزوجى وقومى فقال صلى الله عليه وسلم يا صفية أما إنى أعتذر إليك مما صنعت بقومك إنهم قالوا لى كذا وكذا وقالوا فى كذا وكذا وفى رواية إن قومك صنعوا كذا وكذا ومازال صلى الله عليه وسلم يعتذر إلى حتى ذهب ذلك من نفسى فما قمت من مقعدى ومن الناس أحد أحب إلى منه صلى الله عليه وسلم وأعرس بها رسول الله صلى الله عليه وسلم بعد أن طهرت من الحيض فى قبة بعد أن دفعها صلى الله عليه وسلم لأم سليم لتصلح من شأنها وبات تلك الليلة أبو أيوب الأنصارى رضى الله تعالى متوشحا سيفه يحرسه ويطوف بتلك القبة حتى أصبح رسول الله صلى الله عليه وسلم فرأى مكان أبى أيوب فقال مالك يا أبا أيوب قال رسول الله خفت عليك من هذه المرأة قتلت أباها وزوجها وقومها وهى حديثة عهد بكفر فبت أحفظك فقال اللهم احفظ أبا أيوب كما بات يحفظنى قال السهيلى رحمه الله فحرس الله أبا أيوب بهذه الدعوة حتى إن الروم لتحرس قبره ويستشفون به فيستصحون أى ويستسقون به فيسقون.
3-    السيرة الحلبية في سيرة الأمين و المأمون لبرهان الدين الحلبي ، باب غزوة خيبر
 ‏حدثنا ‏ ‏يعقوب بن إبراهيم ‏ ‏قال حدثنا ‏ ‏إسماعيل بن علية ‏ ‏قال حدثنا ‏ ‏عبد العزيز بن صهيب ‏ ‏عن ‏ ‏أنس بن مالك ‏‏أن رسول الله ‏ ‏صلى الله عليه وسلم ‏ ‏غزا ‏ ‏خيبر ‏ ‏فصلينا عندها صلاة ‏ ‏الغداة ‏ ‏بغلس ‏ ‏فركب نبي الله ‏ ‏صلى الله عليه وسلم ‏ ‏وركب ‏ ‏أبو طلحة ‏ ‏وأنا رديف ‏ ‏أبي طلحة ‏ ‏فأجرى نبي الله ‏ ‏صلى الله عليه وسلم ‏ ‏في ‏ ‏زقاق ‏ ‏خيبر ‏ ‏وإن ركبتي لتمس فخذ نبي الله ‏ ‏صلى الله عليه وسلم ‏ ‏ثم حسر ‏ ‏الإزار ‏ ‏عن فخذه حتى إني أنظر إلى بياض فخذ نبي الله ‏ ‏صلى الله عليه وسلم ‏ ‏فلما دخل القرية قال ‏ ‏الله أكبر ‏ ‏خربت ‏ ‏خيبر ‏ ‏إنا إذا نزلنا ‏ ‏بساحة ‏ ‏قوم ‏(فساء صباح المنذرين) ‏قالها ثلاثا قال وخرج القوم إلى أعمالهم فقالوا ‏ ‏محمد ‏ ‏قال ‏ ‏عبد العزيز ‏ ‏وقال بعض أصحابنا والخميس ‏ ‏يعني الجيش ‏ ‏قال فأصبناها ‏ ‏عنوة ‏ ‏فجمع السبي فجاء ‏ ‏دحية الكلبي ‏ ‏رضي الله عنه ‏ ‏فقال يا نبي الله أعطني جارية من السبي قال اذهب فخذ جارية فأخذ ‏ ‏صفية بنت حيي ‏ ‏فجاء رجل إلى النبي ‏ ‏صلى الله عليه وسلم ‏ ‏فقال يا نبي الله أعطيت ‏ ‏دحية ‏ ‏صفية بنت حيي ‏ ‏سيدة ‏ ‏قريظة ‏ ‏والنضير ‏ ‏لا تصلح إلا لك قال ادعوه بها فجاء بها فلما نظر إليها النبي ‏ ‏صلى الله عليه وسلم ‏ ‏قال خذ جارية من السبي غيرها قال فأعتقها النبي ‏ ‏صلى الله عليه وسلم ‏ ‏وتزوجها فقال له ‏ ‏ثابت ‏ ‏يا ‏ ‏أبا حمزة ‏ ‏ما أصدقها قال نفسها أعتقها وتزوجها حتى إذا كان بالطريق جهزتها له ‏ ‏أم سليم ‏ ‏فأهدتها ‏ ‏له من الليل فأصبح النبي ‏ ‏صلى الله عليه وسلم ‏ ‏عروسا فقال من كان عنده شيء فليجئ به وبسط ‏ ‏نطعا ‏ ‏فجعل الرجل يجيء بالتمر وجعل الرجل يجيء بالسمن قال وأحسبه قد ذكر ‏ ‏السويق ‏ ‏قال ‏ ‏فحاسوا ‏ ‏حيسا ‏ ‏فكانت وليمة رسول الله ‏ ‏صلى الله عليه وسلم
 صحيح البخاري ، كتاب الصلاة ، باب ما يذكر في الفخذ
 ‏قوله : ( خذ جارية من السبي غيرها ) ‏
‏ذكر الشافعي في " الأم " عن " سير الواقدي " أن النبي صلى الله عليه وسلم أعطاه أخت كنانة بن الربيع بن أبي الحقيق . انتهى . وكان كنانة زوج صفية , فكأنه صلى الله عليه وسلم طيب خاطره لما استرجع منه صفية بأن أعطاه أخت زوجها , واسترجاع النبي صلى الله عليه وسلم صفية منه محمول على أنه إنما أذن له في أخذ جارية من حشو السبي لا في أخذ أفضلهن , فجاز استرجاعها منه لئلا يتميز بها على باقي الجيش مع أن فيهم من هو أفضل منه . ووقع في رواية لمسلم أن النبي صلى الله عليه وسلم اشترى صفية منه بسبعة أرؤس , وإطلاق الشراء على ذلك على سبيل المجاز , وليس في قوله " سبعة أرؤس " ما ينافي قوله هنا " خذ جارية " إذ ليس هنا دلالة على نفي الزيادة . وسنذكر بقية هذا الحديث في غزوة خيبر من كتاب المغازي , والكلام على قوله " أعتقها وتزوجها " في كتاب النكاح إن شاء الله تعالى .

فتح الباري بشرح صحيح البخاري ، كتاب الصلاة ، باب ما يذكر في الفخذ
 ‏حدثنا ‏ ‏سليمان بن حرب ‏ ‏حدثنا ‏ ‏حماد بن زيد ‏ ‏عن ‏ ‏ثابت ‏ ‏عن ‏ ‏أنس ‏ ‏رضي الله عنه ‏ ‏قال ‏‏صلى النبي ‏ ‏صلى الله عليه وسلم ‏ ‏الصبح قريبا من ‏ ‏خيبر ‏ ‏بغلس ثم قال ‏ ‏الله أكبر خربت ‏ ‏خيبر ‏ ‏إنا إذا نزلنا بساحة قوم (فساء صباح المنذرين) ‏فخرجوا يسعون في السكك فقتل النبي ‏ ‏صلى الله عليه وسلم ‏ ‏المقاتلة وسبى الذرية وكان في السبي ‏ ‏صفية ‏ ‏فصارت إلى ‏ ‏دحية الكلبي ‏ ‏ثم صارت إلى النبي ‏ ‏صلى الله عليه وسلم ‏ ‏فجعل عتقها صداقها فقال ‏ ‏عبد العزيز بن صهيب ‏ ‏لثابت ‏ ‏يا ‏ ‏أبا محمد ‏ ‏آنت قلت ‏ ‏لأنس ‏ ‏ما أصدقها فحرك ‏ ‏ثابت ‏ ‏رأسه تصديقا له
‏حدثنا ‏ ‏عبد الغفار بن داود ‏ ‏حدثنا ‏ ‏يعقوب بن عبد الرحمن ‏ ‏ح ‏ ‏و حدثني ‏ ‏أحمد ‏ ‏حدثنا ‏ ‏ابن وهب ‏ ‏قال أخبرني ‏ ‏يعقوب بن عبد الرحمن الزهري ‏ ‏عن ‏ ‏عمرو ‏ ‏مولى ‏ ‏المطلب ‏ ‏عن ‏ ‏أنس بن مالك ‏ ‏رضي الله عنه ‏ ‏قال ‏‏قدمنا ‏ ‏خيبر ‏فلما فتح الله عليه الحصن ذكر له جمال ‏ ‏صفية بنت حيي بن أخطب ‏ ‏وقد قتل ‏ ‏زوجها ‏ ‏وكانت عروسا فاصطفاها النبي ‏ ‏صلى الله عليه وسلم ‏ ‏لنفسه فخرج بها حتى بلغنا ‏ ‏سد الصهباء ‏ ‏حلت فبنى بها رسول الله ‏ ‏صلى الله عليه وسلم ‏ثم صنع حيسا في ‏ ‏نطع ‏ ‏صغير ثم قال لي ‏ ‏آذن من حولك فكانت تلك وليمته على ‏ ‏صفية ‏ ‏ثم خرجنا إلى ‏ ‏المدينة ‏ ‏فرأيت النبي ‏ ‏صلى الله عليه وسلم ‏ ‏يحوي لها وراءه بعباءة ثم يجلس عند بعيره فيضع ركبته وتضع ‏ ‏صفية ‏ ‏رجلها على ركبته حتى تركب
4-   صحيح البخاري ، كتاب المغازي ، باب غزوة خيبر

‏قوله : ( وكان في السبي صفية بنت حيي فصارت إلى دحية , ثم صارت إلى النبي صلى الله عليه وسلم ) ‏
‏في رواية عبد العزيز عن أنس " فجاء دحية فقال : أعطني يا رسول الله جارية من السبي , قال : اذهب فخذ جارية , فأخذ صفية , فجاء رجل فقال : يا نبي الله أعطيت دحية صفية سيدة قريظة والنضير لا تصلح إلا لك , قال ادعوه بها , فجاء بها , فلما نظر إليها النبي صلى الله عليه وسلم قال : خذ جارية من السبي غيرها , وعند ابن إسحاق أن صفية سبيت من حصن القموص وهو حصن بني أبي الحقيق , وكانت تحت كنانة بن الربيع بن أبي الحقيق وسبي معها بنت عمها - وعند غيره بنت عم زوجها - فلما استرجع النبي صلى الله عليه وسلم صفية من دحية أعطاه بنت عمها . قال السهيلي : لا معارضة بين هذه الأخبار فإنه أخذها من دحية قبل القسم , والذي عوضه عنها ليس على سبيل البيع بل على سبيل النفل . قلت : وقع في رواية حماد بن سلمة عن ثابت عن أنس عند مسلم أن صفية وقعت في سهم دحية , وعنده أيضا فيه " فاشتراها من دحية بسبعة أرؤس " فالأولى في طريق الجمع أن المراد بسهمه هنا نصيبه الذي اختاره لنفسه , وذلك أنه سأل النبي صلى الله عليه وسلم أن يعطيه جارية فأذن له أن يأخذ جارية , فأخذ صفية . فلما قيل للنبي صلى الله عليه وسلم أنها بنت ملك من ملوكهم ظهر له أنها ليست ممن توهب لدحية لكثرة من كان في الصحابة مثل دحية وفوقه وقلة من كان في السبي مثل صفية في نفاستها , فلو خصه بها لأمكن تغير خاطر بعضهم , فكان من المصلحة العامة ارتجاعها منه واختصاص النبي صلى الله عليه وسلم بها , فإن في ذلك رضا الجميع , وليس ذلك من الرجوع في الهبة من شيء . وأما إطلاق الشراء على العوض فعلى سبيل المجاز , ولعله عوضه عنها بنت عمها أو بنت عم زوجها فلم تطب نفسه فأعطاه من جملة السبي زيادة على ذلك . وعند ابن سعد من طريق سليمان بن المغيرة عن ثابت عن أنس وأصله في مسلم " صارت صفية لدحية , فجعلوا يمدحونها , فبعث رسول الله صلى الله عليه وسلم فأعطى بها دحية ما رضي " وقد تقدم شيء من هذا في أوائل الصلاة , ويأتي تمام قصتها في الحديث الثاني عشر , ويأتي الكلام على قوله في الحديث " وجعل عتقها صداقها " في كتاب النكاح إن شاء الله تعالى .

5-   فتح الباري بشرح صحيح البخاري ، كتاب المغازي ، باب غزوة خيبر

‏حدثنا ‏ ‏قتيبة ‏ ‏حدثنا ‏ ‏يعقوب ‏ ‏عن ‏ ‏عمرو ‏ ‏عن ‏ ‏أنس بن مالك ‏ ‏رضي الله عنه ‏‏أن النبي ‏ ‏صلى الله عليه وسلم ‏ ‏قال ‏ ‏لأبي طلحة ‏ ‏التمس غلاما من غلمانكم يخدمني حتى أخرج إلى ‏ ‏خيبر ‏ ‏فخرج بي ‏ ‏أبو طلحة ‏ ‏مردفي وأنا غلام راهقت ‏ ‏الحلم ‏ ‏فكنت أخدم رسول الله ‏ ‏صلى الله عليه وسلم ‏ ‏إذا نزل فكنت أسمعه كثيرا يقول اللهم إني أعوذ بك من الهم والحزن والعجز والكسل والبخل والجبن ‏ ‏وضلع ‏ ‏الدين وغلبة الرجال ثم قدمنا ‏ ‏خيبر ‏ ‏فلما فتح الله عليه الحصن ذكر له جمال ‏ ‏صفية بنت حيي بن أخطب ‏ ‏وقد قتل زوجها وكانت عروسا فاصطفاها رسول الله ‏ ‏صلى الله عليه وسلم ‏ ‏لنفسه فخرج بها حتى بلغنا ‏ ‏سد الصهباء ‏ ‏حلت فبنى بها ثم صنع ‏ ‏حيسا ‏ ‏في ‏ ‏نطع ‏ ‏صغير ثم قال رسول الله ‏ ‏صلى الله عليه وسلم ‏ ‏آذن من حولك فكانت تلك وليمة رسول الله ‏ ‏صلى الله عليه وسلم ‏ ‏على ‏ ‏صفية ‏ ‏ثم خرجنا إلى ‏ ‏المدينة ‏ ‏قال فرأيت رسول الله ‏ ‏صلى الله عليه وسلم ‏ ‏يحوي لها وراءه بعباءة ثم يجلس عند بعيره فيضع ركبته فتضع ‏ ‏صفية ‏ ‏رجلها على ركبته حتى تركب فسرنا حتى إذا أشرفنا على ‏ ‏المدينة ‏ ‏نظر إلى ‏ ‏أحد ‏ ‏فقال ‏ ‏هذا جبل يحبنا ونحبه ثم نظر إلى ‏ ‏المدينة ‏ ‏فقال اللهم إني أحرم ما بين ‏ ‏لابتيها ‏ ‏بمثل ما حرم ‏ ‏إبراهيم ‏ ‏مكة ‏ ‏اللهم بارك لهم في مدهم وصاعهم ‏

صحيح البخاري ، كتاب الجهاد و السير ، باب من غزا بصبي للخدمة

خولة یکی از خاله های محد ص که خود را هدیه محمد کرد

‏خوله خود را هبه محمد قرار داد و عایشه بشدت از این کار ناراحت بود و می گفت کار پلیدی است که زنی خود را پیشکش پسر خواهرش بکند. اما آیاتی نازل شد و گفته شد که او زن مومنی است و محمد را دوست دارد. و عایشه ناچار از اطاعت شد.
حدثنا ‏ ‏محمد بن جعفر ‏ ‏قال حدثنا ‏ ‏شعبة ‏ ‏وحجاج ‏ ‏قال حدثني ‏ ‏شعبة ‏ ‏قال سمعت ‏ ‏عطاء الخراساني ‏ ‏يحدث عن ‏ ‏سعيد بن المسيب ‏ ‏أن ‏ ‏خولة بنت حكيم السلمية ‏ ‏وهي إحدى خالات النبي ‏ ‏صلى الله عليه وسلم ‏ ‏سألت النبي ‏ ‏صلى الله عليه وسلم ‏ ‏عن المرأة تحتلم فقال رسول الله ‏ ‏صلى الله عليه وسلم ‏ ‏لتغتسل

 ‏ کتاب مسند أحمد - كتاب من مسند القبائل - باب حديث خولة بنت حكيم رضي الله عنها
http://www.al-eman.com/Islamlib/viewchp.asp?BID=270&CID=179
‏ ‏حدثنا ‏ ‏محمد بن سلام ‏ ‏حدثنا ‏ ‏ابن فضيل ‏ ‏حدثنا ‏ ‏هشام ‏ ‏عن ‏ ‏أبيه ‏ ‏قال ‏‏كانت ‏ ‏خولة بنت حكيم ‏ ‏من اللائي وهبن أنفسهن للنبي ‏ ‏صلى الله عليه وسلم ‏ ‏فقالت ‏ ‏عائشة ‏ ‏أما تستحي المرأة أن تهب نفسها للرجل فلما نزلت ‏‏ترجئ ‏ ‏من تشاء منهن ‏ ‏قلت يا رسول الله ما أرى ربك إلا يسارع في هواك ‏‏رواه ‏ ‏أبو سعيد المؤدب ‏ ‏ومحمد بن بشر ‏ ‏وعبدة ‏ ‏عن ‏ ‏هشام ‏ ‏عن ‏ ‏أبيه ‏ ‏عن ‏ ‏عائشة ‏ ‏يزيد بعضهم على بعض ‏

 صحيح البخاري - كتاب النكاح - باب هل للمرأة أن تهب نفسها لأحد
http://hadith.al-islam.com/Display/Display.asp?Doc=0&Rec=7619
‏يا ايها النبي انا احللنا لك ازواجك اللاتي اتيت اجورهن وما ملكت يمينك مما افاء الله عليك وبنات عمك وبنات عماتك وبنات خالك وبنات خالاتك اللاتي هاجرن معك وامراة مؤمنة ان وهبت نفسها للنبي ان اراد النبي ان يستنكحها خالصة لك من دون المؤمنين قد علمنا ما فرضنا عليهم في ازواجهم وما ملكت ايمانهم لكيلا يكون عليك حرج وكان الله غفورا رحيما (‏سورة الاحزاب 50)

تفسير القرطبي

‏ والذي في الصحيحين يقوي هذا القول ويعضده، ‏"‏روى مسلم عن عائشة رضي الله عنها‏"‏ انها قالت‏:‏ كنت اغار على اللاتي وهبن انفسهن لرسول الله صلى الله عليه وسلم واقول‏:‏ اما تستحي امراة تهب نفسها لرجل‏!‏ حتى انزل الله تعالى ‏}‏ترجي من تشاء منهن وتؤوي اليك من تشاء‏{‏الاحزاب‏:‏ 51‏]‏ فقلت‏:‏ والله ما ارى ربك الا يسارع في هواك‏.‏ و‏"‏روى البخاري عن عائشة‏"‏ انها قالت‏:‏ كانت خولة بنت حكيم من اللائي وهبن انفسهن لرسول الله صلى الله عليه وسلم فدل هذا على انهن كن غير واحدة‏.‏ والله تعالى اعلم‏.‏ الزمخشري‏:‏ وقيل الموهبات اربع‏:‏ ميمونة بنت الحارث، وزينب بنت خزيمة ام المساكين الانصارية، وام شريك بنت جابر، وخولة بنت حكيم‏.‏

داستان خودکشی پیامبر:


ورقه بن نوفل شاعر نویسنده و مترجم انجیل به زبان عربی و فردی بود که محمد را بزرگ کرد و خدیجه را به همسری او داد او اولین سناریو نویس عرب است که سناریو و فیلم وحی شدن بر محمد کار او بود . این داستان را در جایی جداگانه خواهم نوشت مستند به کتاب های معتبر اهل سنت و شیعه.
روز دوشنبه 17 رمضان بود که اولین وحی بر پیامبر (ص) نازل شد. پیامبر (ص) از شدت وحی و نزول قرآن عرق‌ریزان شد، و رنگ مبارک تغییر نمود. فرشته او را در بر گرفت و با شدت گفت: بخوان. تا سه مرتبه این سخن را تکرار کرد و گفت بخوان:﴿(علق / 1-5).﴾.

«بخوان به [يمن‏] نام پروردگارت كه [سراسر هستى را] آفريد * همان كه انسان را از خون بسته‏اى خلق كرد! * بخوان كه پروردگارت (از همه) بزرگوارتر است * همان كه بوسيله قلم تعليم نمود * و به انسان آنچه را نمى‏دانست ياد داد!».
پیامبر (ص)  مضطرب پیش خدیجه -رضی الله عنها- آمد و ماجرا را بازگو کرد خدیجه (هذیان گویی محمد را باور نکرد) لذا او را (محمد) نزد ملاقات با ورقه‌بن نوفل؟! برد
 این نوفل پیرمردی کور و دانا بود و آن حضرت (ص)  ماجرا را برای او بازگو کرد. ابن نوفل گفت: او ناموس یعنی جبرئیل است همان کسی که بر حضرت موسی وحی می‌آورد. کاش آن زمانی که قوم تو، تو را از دیارت بیرون می‌کنند و من بودم و تو را یاری می‌کردم. پیامبر (ص)  فرمود: آیا قوم من مرا بیرون می‌کنند؟! گفت: آری، هیچ مردی مثل تو نیامده است و ادعای رسالت نکرده مگر اینکه قومش او را بیرون کرده‌اند. کاش آن روز زنده بودم و تو را یاری می‌کردم . وقتی ورقه مرد وحی قطع شد و محمد ناامید و مایوس قصد خود کشی داشت ؟!
ملاحظة: يجب على المسلم أن يعلم أنَّ صحيح الإمام البخاري وصحيح الإمام مسلم رحمهما الله تعالى يعتبران أصحَّ كتابين بعد كتاب الله تعالى- 
المفتي عبد المنان البخاري -  و ذكر أيضاً في المراجع التالية

-         تفسير ابن كثير لسورة العلق 1 -  مسند أحمد كتاب باقي مسند الأنصار باب باقي المسند السابق -  البداية والنهاية الجزء الثالث باب كيف بدأ الوحي إلى رسول الله

 http://www.alwaraq.com
نهاية الأرب في فنون الأدب للنويري الصفحة 1773
صفة الصفوة لابن الجوزي الصفحة 12

منابع حق مسلم مردان برای بزور کردن زن :

قران

الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ بِمَا فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَبِمَا أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوَالِهِمْ فَالصَّالِحَاتُ قَانِتَاتٌ حَافِظَاتٌ لِلْغَيْبِ بِمَا حَفِظَ اللَّهُ وَاللَّاتِي تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَاهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضَاجِعِ وَاضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلَا تَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبِيلًا إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِيًّا كَبِيرًا (النساء34)
تفسير ابن كثير:

وروى البخاري (1 , 2) عن أبي هريرة رضي الله عنه قال : قال رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم " إذا دعا الرجل امرأته إلى فراشه فأبت عليه لعنتها الملائكة حتى تصبح " رواه مسلم(1 , 2) ولفظه " إذا باتت المرأة هاجرة فراش زوجها لعنتها الملائكة حتى تصبح
صحيح مسلم - كتاب النكاح- باب تحريم امتناعها من فراش زوجها: زن در همه حال باید اطاعت کند.
‏ صحيح البخاري .. كتاب بدء الخلق .. باب ذكر الملائكة
-         رياض الصالحين - كتاب الأمور المنهي عنها - باب تحريم امتناع المراة من فراش زوجها ص 1749- عن ابي هريرة رضي الله عنه قال‏:‏ قال رسول الله صلى الله عليه وسلم ‏:‏ ‏"‏اذا دعا الرجل امراته الى فراشه فابت، فبات غضبان عليها، لعنتها الملائكة حتى تصبح‏"‏ ‏(‏‏(‏متفق عليه‏)‏‏)‏‏.
كنز العمال في سنن الأقوال والأفعال - حرف النون ص  -44786 حق الزوج على زوجته ان لا تمنعه نفسها وان كانت على ظهر قتب، وان لا تصوم يوما واحدا الا باذنه الا الفريضة، فان فعلت اثمت، ولم يتقبل منها، وان لا تعطي من بيته شيئا الا باذنه، فان فعلت كان له الاجر وكان عليها الوزر، وان لا تخرج من بيته الا باذنه، فان فعلت لعنها الله وملائكة الغضب حتى تتوب او تراجع وان كان ظالما‏.‏

‏(‏الطيالسي - عن ابن عمر‏)‏‏.‏

 -44787حق الزوج على المراة ان لا تهجر فراشه، وان تبر قسمه، وان تطيع امره، وان لا تخرج الا باذنه، وان لا يدخل عليه من يكره‏.‏


الفتاوى الشرعية : متفرقات في باب الأحوال الشخصية : اغتصاب الزوجه

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين، وأفضل الصلاة وأتم التسليم على سيدنا محمد خاتم الأنبياء والمرسلين، وعلى آله وأصحابه أجمعين، والتابعين، ومن تبع هداهم بإحسان إلى يوم الدين، وبعد:

الزوجة حلال لزوجها في كل الأوقات سوى أوقات الحيض والنفاس والصوم، وله أن يجامعها في كل وقت سوى الأيام المشار إليها رضيت أو لم ترض، ما دام لا يلحقها بذلك ضرر، ولا يعد ذلك اغتصابا بل أخذ لحق مشروع، ولا يجوز لها أن تمنع نفسها لغير ضرورة كالمرض مثلا.
والله تعالى أعلم - أ. د. أحمد الحجي الكردي

http://islamic-fatwa.net/viewtopic.php?TopicID=4174

-         صحيح مسلم - كتاب النكاح- باب تحريم امتناعها من فراش زوجها -
-         صحيح البخاري .. كتاب بدء الخلق .. باب ذكر الملائكة
-         رياض الصالحين - كتاب الأمور المنهي عنها - باب تحريم امتناع المراة من فراش زوجها ص 1749- عن ابي هريرة رضي الله عنه قال‏:‏ قال رسول الله صلى الله عليه وسلم ‏:‏ ‏"‏اذا دعا الرجل امراته الى فراشه فابت، فبات غضبان عليها، لعنتها الملائكة حتى تصبح‏"‏ ‏(‏‏(‏متفق عليه‏)‏‏)‏‏. كنز العمال في سنن الأقوال والأفعال - حرف النون ص  -44786 حق الزوج على زوجته ان لا تمنعه نفسها وان كانت على ظهر قتب، وان لا تصوم يوما واحدا الا باذنه الا الفريضة، فان فعلت اثمت، ولم يتقبل منها، وان لا تعطي من بيته شيئا الا باذنه، فان فعلت كان له الاجر وكان عليها الوزر، وان لا تخرج من بيته الا باذنه، فان فعلت لعنها الله وملائكة الغضب حتى تتوب او تراجع وان كان ظالما‏.‏

No comments:

Post a Comment