Saturday 29 October 2011

فیلم تخیلی سفر به دور دنیا ها در 8 ساعت با خر براق رایگان

سفر به دور دنیا و کهکشانها  فقط در 8 ساعت رایگان
خر البراق شاتل فضایی و کیهان نورد محمد / البراق و تشابهه آن با سفر فضایی کاهن زرتشتی أرتاويراف
تاریخ نویسان عرب و غیر عرب بر سلطه فرهنگی و سیاسی ایران قبل از اسلام و حتی بعد از اسلام باور دارند داستانهای دینی و تاریخی ایرانیان در ادبیات شفاهی عرب کاملا  شناخته شده بود اما عربها چون به کتابت اعتقاد نداشتنداز متوبات قبل از اسلام آنها هیچ سندی وجود ندارد اما از کتابهای بعد از اسلام می توان مطالبی را در مورد دوره قبل از اسلام عرب استخراج نمود  بطور نمونه به متن  نقل شده از کتاب تاريخ أبي الفداء باب (2)  توجه کنید:
” إن (كسرى أنوشروان) قد أرسل جيوشه وجحافله ووجهها إلى مملكة الحيرة وقام بعزل ملكها الحارث وولى عوضاً عنه أحد رعاياه المقربين والمنفذين لسياسته الحربية اسمه منذر ماء السماء. وبعد ذلك أرسل هذا الملك جيشه تحت إمرة وهرز إلى بلاد اليمن. وكان أول ما فعله بعد ذلك أنه طرد الحبَش وولى أبا السيف على مملكة أسلافه. ولكن بعد قليل تولى (وهرز) نفسه على مملكة اليمن، وسلَّم لذريته السيادة يتوارثونها أب عن جد ( راجع سيرة الرسول لابن هشام صـ 24 – 24 ( وكما يقول أبو الفداء أيضاً في تحفته النادرة المسمية باسمه : ( كانت المناذرة آل نصر بن ربيعة عمالاً للأكاسرة على عرب العراق) ( أنظر تاريخ أبي الفداء باب (2) وقال عن اليمن: ثم ملك اليمن بعدهم )أي أهل الحِمْيَر( من الحبشة أربعة، ومن الفرس ثمانية، ثم صارت للإسلام…
حتی بطوریکه ابن هشام از مفسران اولیه قران می گوید: إن العرب لم يسمعوا في عصر محمد قصص رستم وأسفنديار وملوك فارس القدماء فقط، بل إن بعض قريش استحسنوها وفضلوها على قصص القرآن. وهاك نص عبارة ابن هشام(والنصر بن الحارث بن كلدة بن علقمة بن عبد مناف بن عبد الدار بن قصي كان إذا جلس رسول الله مجلساً فدعا فيه إلى الله تعالى وتلا فيه القرآن وحذر قريشاً ما أصاب الأمم الخالية، خلفه في مجلسه إذ قام، فحدَّثهم عن رستم الشديد وعن أسفنديار وملوك فارس، ثم يقول: والله ما محمد بأحسن حديثاً مني، وما حديثه إلا أساطير الأولين اكتتبها كما اكتتبتُها)
با این دو متن بالا وجود و شهرت داستانهای دینی و استوری فارسی و بطور طبیعی  داستان معراج  کاهن مجوسی “أرتاويراف” و حتی معراج زردشت، در میان عربهای حیره و عربهای ساکن جنوب رود فرات کاملا مشخص است حتی دیانت زردشتی و مانوی در میان این مردم رایج بوده است. قصه  معراج” ارتا ویراو”  یا ” ارتا میراو”  یا  (أرتاويراف نامك – الكاهن المجوسي)  که 400 سال قبل از هجرت نوشته شده بود بسیار شهرت داشت این کتاب در زمان اردشیرپاپکان و به زبان پارسی  پهلوی نوشته شده و به نزد عربها به معراج ملك الفرس هم شهرت داشته است .
اَرداویراف‌ نامه یا اَرداویر نامه  یا oroudmerou      یکی از کتاب‌های نوشته شده به زبان پارسی میانه است و به دوره اردشیر بابکان برمی گردد.
ویراف مقدس، نام یکی از موبدان و ارداویراف‌نامک شرح سفر فضایی و معراج نامه اوست. داستان دینی ارداویراف همانندی زیادی با  کتاب قصه کمدی الهی دانته دارد و پژوهشگران بر این باورند که دانته در آفریدن اثر خود متاثر از ارداویراف‌نامه بوده است.
کتاب معروف ارداویراف‌نامه تصویر جامعی را از دوزخ در زرتشتیگری بدست می‌دهد. این کتاب در قرن سوم هجری بازنویسی شده است، کتاب داستان سفریکی از کهنه و پیران  دین زرتشت به وادی روح است تا برای ایرانیان مشخص کند که حقیقت دین کجا است چون در  کتاب های مقدس که بر روپوست نوشته شده بود و در دربار دارا شاه ایران بود توسط اسکند نابود شده بود و کتاب مقدسی نبود تا به آن مراجعه کنند  لذا  قرار شد یک عالم زاهد و دانشمندی به خواب خلسه برود و با خدا دیدار کند و کتاب گمشده را باز یابد..  به این پیر دانا و صالح  مؤبدان آئین مزدیسنی شربتی مخدر و مقدس می‌خورانند که تحت تأثیر آن وی به مدت هفت شبانه روز به خواب می‌رود و پس از بیداری داستان سیروسلوک روحی و سفر فضایی خود و مشاهدات خود را از سفر به بهشت و جهنم و آسمان هفتم را برای دیگران بازگو می‌کند.
در دیباچه ترجمه کهن ” ارداویراف نامه بپارسی چنین آمده است: ایدون گویند که چون شاه اردشیر بابکان بپادشاهی بنشست، نود پادشاه بکشت و بعضی گویند نودوشش پادشاه بکشت و جهانرا ازدشمنان خالی کرد و آرمیده گردانید و دستوران و موبدانی که در آنزمان بودند همه را پیش خویشتن خواند و گفت که دین راست و درستکه ایزد تعالی بزرتشت… گفت و زرتشت در گیتی روا کرد مرا بازنمائید ( دین واقعی زرتشتی را نشان دهید) تا من این کیشها و گفت و گویها از جهان برکنم و اعتقاد با یکی آورم (تا من این تفسیرها و نظریات مختلف و متضاد را باطل نمایم ) و کس بفرستاد بهمه ولایتها، هرجایگاه که دانائی و یا دستوری بود همه را بدرگاه خود خواند. چهل هزار مرد بر درگاه انبوه شد. پس بفرمود و گفت آنهایی که ازین داناترند باز پلینند(پالایش کنند). چهارهزار داناتر از آن جمله گزیدند و شاهانشاه را خبر کردند و گفت دیگر بار احتیاط بکنید، دیگر نوبت از آن جمله قومی که به تمیز و عاقل و افستا و زند بیشتر از بر  دارند جدا کنید. چهارصد مرد برآمد که ایشان افستا و زند بیشتر ازبر داشتند. دیگرباره احتیاط کردند در میان ایشان چهل مرد بگزیدند که ایشان همه افستا  از بر داشتند. دیگر در میان آن جملگی هفت مرد بودند که از اول عمر تا به آن روزگار که ایشان رسیده بودند بر ایشان هیچ گناه پیدا نیامده بود و بغایت عظیم پهریخته (فرهیخته )بودند و پاکیزه درمنش  و گویش و کنش و دل در ایزد بسته بودند.
بعد از آن هر هفت را بنزدیک شاه اردشیر بردند. بعد از آن شاه فرمود که مرا میباید که این شک و گمان از دین برخیزد و مردمان همه بر دین واقعی و ناب  اورمزد وزرتشت باشند و گفت و گوی از دین برخیزد چنانکه مرا و همه عالمان و دانایان را روشن شود که دین(حق و راستی) کدامست و این شک و گمان از دین بیفتد.
بعد از آن ایشان پاسخ دادند که کسی این خبر باز نتواند دادن الا آن کسیکه از اول عمر هشت سالگی تا بدان وقت که رسیده باشد هیچ گناه نکرده باشد و این مرد “ویراف” (میراوو) است که از او پاکیزه‌تر و مینو  روشنتر و راستگویتر کس نیست و این قصه اختیار بر وی باید کردن و ماششگانه دیگر یزشنها و نیرنگها که در دین از بهر این کار گفته است بجای آوریم تا ایزد عز و جل احوالها به ویراف نماید و ویراف ما را از آن خبر دهد تا همه کس به دین اورمزد و زرتشت بیگمان شوند و ویراف این کار در خویشتن پذیرفت و شاه اردشیر را آن سخن خوش آمد و پس گفتند این کار راست نگردد الا که بدرگاه آذران شوند و پس برخاستند و عزم کردند و برفتند و بعد از آن، آن شش مرد که دستوران بودند از یک سوی آتشگاه یزشنها پساختند و آن چهل دیگر سویها باچهل هزار مرد دستوران که بدرگاه آمده بودند همه یزشنها پساختند و “ویراف”  سر و تن بشست و جامه سفید درپوشید و بوی خوش برخویشتن کرد و پیش آتش بیستد و از همه گناهها پتفت بکرد… پس شاهنشاه اردشیر با سواران سلاح پوشیده، گرد بر گرد آتشگاه نگاه میداشت تا نه که آشموغی یا منافقی پنهان چیزی بر ویراف نکنند که اورا خللی رسد و چیزی بدی در میان یزشن کند که آن نیرنگ باطل شود.
پس در میان آتشگاه تختی بنهادند و جامه‌های پاکیزه برافکندند و ویراف را بر آن تخت نشاندند و رویبند بر وی فروگذاشتند و آن چهل هزار مرد بر یزشن کردن ایستادند و درونی بیشتند و قدری په بر آندرون نهادند. چون تمام بیشتند یک قدح شراب به ویراف دادند و …هفت شبانروز ایشان بهمجا یزشن میکردند و آن شش دستور ببالین ویراف نشسته بود سی و سه مرد دیگر که بگزیده بودند از گرد بر گردتخت یزشن میکردند و آن تیرست و شصت مرد که پیشتر بگزیده بودند از آن گرد بر گرد ایشان یزشن میکردند و آن سی وشش هزار گرد برگرد آتشگاه گنبد یزشن میکردند و شاهنشاه سلاح پوشیده و بر اسب نشسته با سپاه از بیرون گنبد میگردید باد را آن جا راه نمیدادند وبهرجائی که این یزشنکنان نشسته بودند بهر قومی جماعتی شمشیرکشیده و سلاح پوشیده ایستاده بودند تا گروهها بر جایگاه خویشتن باشند و هیچ کس بدان دیگر نیامیزند و آن جایگاه که تخت ویراف بوداز گرد بر گرد تخت پیادگان با سلاح ایستاده بودند و هیچ کس دیگر رابجز آن شش دستور نزدیک تخت رها نمیکردند، چو شاهنشاه درآمدیاز آنجا بیرون آمدی و گرد بر گرد آتشگاه نگاه میداشتی. و بر این سختی کالبد ویراف نگاه میداشتی. یشتند تا هفت شبانروز برآمد. بعد از هفت شبانروز ویراف بازجنبید و باز زیید(دوباره زنده شد) و بازنشست و مردمان و دستوران چون بدیدند که ویراف از خواب درآمد خرمی کردند و شادشدند و رامش پذیرفتند و بر پای ایستادند و نماز بردند و گفتند: شادآمدی اردایویراف… چگونه آمدی و چون رستی و چه دیدی؟ ما رابازگوی تا ما نیز احوال آن جهان بدانیم… ارداویراف واج گرفت، چیزی اندک مایه بخورد و واج بگفت(سخن گفت ) پس بگفت این زمان دبیری دانا را بیاورید تا هرچه من دیده‌ام بگویم و نخست آن در جهان بفرستید تا همه کس را کار مینو و بهشت و دوزخ معلوم شود و قیمت نیکی کردن بدانند و از بد کردن دور باشند پس دبیری دانا بیاوردند و در پیش ارداویراف بنشست. و داستان مشاهدات خود را بگفت که جهنم چگونه جایی بود و خدا و فرشتگان و دین ناب را شرح داد…..
«رجوع به ارداویرافنامه در یادنامه پورداود ج 1  و یا  متن کامل انگلیسی سفرنامه پیر و کاهن مجوسی :
اما معراج و سفر فضایی محمدی:
در سوره الإسراء الآية (1 : 17) آمده است:
(سبحان الذي أسرى بعبده ليلاً من المسجد الحرام إلى المسجد الأقصى الذي باركنا حوله لنريه من آياتنا.  بدنه اصلی داستانها و روایتهای معراج محمد همان معراج  کاهن زرتشتی است اما حاشیه ها و زواید و اضافاتی بر آن بافته شده در خصوص جسمانی بودن یا روحانی بودن  سفر شاتل فضایی محمد( رفت و برگشت در یک شب)  اختلافات زیادی میان مفسران قران وجود دارد با توجه به اینکه به دلایل علمی و عقلی و تجربی یک فرد نمی تواند در یک شب به آسمان هفتم برود و بهشت و جهنم را و طبقات مختلف را ببیند و برگردد و اصولا بدلایل زیر چنین چیزی غیر عملی و غیر علمی است:
1-  براى فرار از «حوزه جاذبه زمين» سرعتى لا اقل معادل چهل هزار كيلومتر در ساعت لازم است!و ابزارهای فنی پیچیده ای نیاز دارد.
2-  فقدان هوا در فضاى بيرون جو زمين
3- گرماى سوزان آفتاب و سرماى كشنده‏اى  كه در قسمتى كه آفتاب مستقيما مى‏تابد و قسمتى كه نمى‏تابد وجود دارد.
4- اشعه‏هاى خطرناك و کشنده بالای جو مانند اشعه كيهانى ، ما وراء بنفش و اشعه ايكس.
5-  بى‏وزنى و معلق شدن و از دست دادن کنترل.
6- اگر كسى بخواهد در سراسر آسمانها سير كند تا به آخر جهان یا آسمان هفتم به تعبیر قدما برسد بايد سرعتى بيش از سرعت سير نور داشته باشد. اگر با بیشترین سرعت ممکن از زمین به سوی کهکشان حرکت کنیم باید سرعت ما به سرعت نور برسد 300.000 کیلومتر بر ثانیه اما با این سرعت برای رسیدن به نزدیکترین اجرام آسمانی حداقل 3 سال تخمین زده شده است پس چگونه پیامبر این راه را تا آسمان هفتم در یک شب طی کرد ؟
آخوندهای پررو و دانشمندان شکم و زیر شکم برای همه این پرسشها پاسخی کودکانه و ابلهانه دارند نخست اینکه می گویند این سفر روحانی بوده و جسمانی نبوده اما این تفسیر چون بشدت در تناقض و تضاد و کانترادیکت با همه تفسیرهای مفسران و احادیث قدیمی است زیرا اگر سفر رویایی بوده دیگر بخشی از ماجرا و سوار شدن بر خر براق و اینگونه ماجراها چه موضوعیتی دارد؟ ضمن اینکه سفر مسجد الاقصی  نیز جای سوالات زیادی دارد چون این بنا در جنگهای رم و ایران تخریب شده بود و مسجدی  در آن زمان وجود نداشت و در آن زمان امپراتور ایران معابد یهودی را به یهودیان برگردانده بود و چیزی بنام مسجد در آن زمان 622 م بی معنی است بلکه معبد یهودیان وجود داشته  و چیزی بنام مسجد الاقصی در زمان عمر در سال 644 م ساخته شده  15 هجری و آن نیز تخریب شده و ساختمان  بنای فعلی  مسجد اقصی نیز مربوط به مسجد ساخته شده  در دوره های بعد   می باشد.
 لذا ناچار هستند توجیه دیگری بتراشند و بگویند خوب این معجزه بوده و خداوند قادر است هر نشدنی را شد بکند و معجزه با عقل و علم جور درنمی آید بنابراین نیازی به همخوانی آن با علم و عقل نمی بینیم. البته این خود اعترافی است از سوی آخوندها که علم و مذهب اسلام با هم یکجا نمی توانند جمع شوند و این  اعتراف یک پارادوکس و تضاد دیگری با آخوندهای دانشمند نما است که از معجرات علمی قران سخن می گویند.و جالب اینکه مفتضحانه و خجولانه آیه های متضاد و ضد علمی و عقلی تفسیرهای آیه های ( حرکت شرقی غربی خورشید و سکون زمین در قران- غروب کردن خورشید در گل و لای مذاب) را توجیه می کنند. به فتواهای علمای اسلام نگاه کنید همه آنها سخن از سکون زمین و حرکت طولی از شرق به غرب توسط خورشید می کنند . نگاه کنید به نوشته های مفتی بزرگ جهان اسلام بن باز
این پاسخ  ها البته همانقدر کودکانه است که اصل قصه و داستان ، چون اینگونه قصه ها در میان مردمان قبل از ادیان اللهی هم وجود داشته و جنبه سرگرمی و خیال پردازی داشته و از روی کنجکاوی همراه با جهالت های انسانهای نخستین بافته شده است. دروغگ کم حافظه است مخصوصا اگر آخوند پر حرف باشد جالب اینکه آخوندها و مفتی ها همه جا در طول 1400 سال گذشته بدروغ گفته اند محمد بی سواد بود حال اینکه در همین وراجی های معراج می بینید که محمد لوحه ای را می خواند و از آن سوالاتی می کند.
کپی برداری قران از سفر معراج کاهن زرتشتی  کتاب ارتاویراف  101 بخش  است که  مطالب آن توسط مفسران مسلمان کپی شده  و در باره سوره اسرا  شرح داده شده است البته کاهن زرتشتی  این سفر را در خواب انجام دیده و ماجرای خوابی را که دیده است تعریف کرده ولی محمد سفر را با خر براق انجام داده تا داستان هیجان انگیز تر شود.
ارداویراف :چون اسکندر اوستا و زند را سوزانید ، پس مردم ایرانشهر در شک افتادند و برای بازیافتن حقیقت دین ارداویراف را برگزیدند تا به جهان دیگر رود و از پاداش عمل مردم خبر آورد. ارداویراف را “می
و منگ” گشتاسبی خوراندند و روان او از “چینود پل” گذشت.پل صراط
            سروش و ایزد آذر، دست او را گرفتند و از همستگان گذرانیدندو از طبقات بهشت تا به پیشگاه هرمزد.و از آنجا به دیدار دوزخ و درکات آن رفت.
:سخه رونوشت  توسط  قران نویسان و حدیث گویان =  محمد:
سپس محمد با جبرئیل بالا می‌روند تا به آسمان دنیا صعود می‌کنند، در آنجا فرشته‌ای به نام اسماعیل که مسئول دفع شیاطین با شهاب است را ملاقات می‌کنند. و پس از معارفه محمد به وی توسط جبرئیل اجازه
نصعود توسط فرشته صادر می‌شود و فرشته در را باز می‌کند، محمد به او سلام می‌کند او نیز به محمد سلام می‌کرد و برای یکدیگر استغفار می‌کنند.
جبرییل به جای سروش و اسماعیل که قدرت کنترل آتش را دارد به جای ایزد آذر البته با اختیارات محدود تر.
[ارداویراف] : پس سروش پرهیزکار و ایزد آذردست مرا فراز گرفتندو مرا جای جای فراز بردند. دیدم امشاسپندان و دیدم دیگر ایزدان را. دیدم فروهر کیومرث و زردشت و کی گشتاسب و فرشوشتر و جاماسپ و دیگر نیک کرداران.(همان)
محمد در آسمان دوم فرشتگان را می بیند و در آسمان سوم یوسف و در آسمان چهارم ادریس و در آسمان پنجم  هارون برادر موسی و در آسمان ششم موسی و در آسمان هفتم ابراهیم را می بیند.
Miraj by Sultan Muhammad.Persian, c.1540.
Mohammed meets the prophets Ismail, Is-hak and Lot in paradise. From the Apocalypse of Muhammad, written in 1436 in Herat, Afghanistan (now in the Bibliotheque Nationale, Paris).
[ارداویراف] : روان زنی دیدمکه ریم و چلیدی مردمان را تشت تشت برای خوردن به وی می دادند. پرسیدم این تن چه گناه کرد که روان چنان پادافره برد؟ سروش گوید که این روان آن زن در وند است که به هنگام دشتان از مرد دوری نجست و داد نداشت و به آب و آتش رفت. [همان]  (یعنی در هنگام قاعده گی با مردی نزدیکی کند و خود را پاک ندارد)
محمد می گوید :زنی رادیدم که دست وپاهایش برعکس باهم بسته بودند و مارها وعقربها به اونیش می زدند. زنی که وضومی گرفت درحالی که بدنش از جنب وحیض ونجس بود ونماز را سبک می شمرد.
[ارداویراف]:روان زنی را دیدم که زبانش از حلقوم کشیده شده و در هوا آویخته بود. پرسیدم این روان از کیست؟ سروش گفت این از آن زن در وند است که به گیتی شوی و سالار خود را حقیر شمرد و نفرین کرد و دشنام داد و پاسخ گویی کرد.
محمد:جبرئیل به محمد پیامبر در شب معراج جهنم را نشان می‌دهد که در آن شیطانی سبز رنگ نگاهبان زنانی است که در نتیجه دروغ گفتن به شوهرانشان و خارج شدن از خانه بدون اجازه آنان، با قلابهایی از زبان آویزان شده و در میان شعله‌های آتش میسوزند و بدین‌سان عذاب می‌بینند.
(مینیاتور ایرانی متعلق به قرن ۱۵ میلادی)
[ارداویراف]: روان زنی را دیدم که به پستان خویش کوهی را می کندو سنگ آسیابی را چون لشتی بر سر می داشت و پرسیدم این چه گناهی کرده؟ سروش گفت آن زن است که به گیتی کودک حویش را در شکم نسا و تباه کرد و بیفکند.
محمد:محمد سوار بر براق به همراه جبرئیل در شب معراج جهنم را می‌بیند که در صحنی از آن شیطانی سرخ، نگاهبان زنانی است که به دروغ، فرزندان حرامزاده‌شان را به شوهرانشان منتسب نموده‌اند و برای عذاب دیدن با قلابهایی از سینه آویزان شده و در میان شعله‌های آتش می‌سوزند.
مینیاتور ایرانی متعلق به قرن ۱۵ میلادی
 الف: شرح معراج از قول کتب تفسیر آخوندهای دانشمندنما:
این داستان را شاید شما هم مانند من دهها بار از آخوندها شنیده باشید ولی چون داستان فضایی و خیالی جالبی است و در قدیم بجای فیلم های هالیودی  امروزسرگرم کننده بود آنرا بطور کامل بازگو می کنم. البته در قران دو آیه بیشتر نیست ولی از این دو آیه بعدها ملایان افسانه های دور و درازی بافته اند.
احادیث وروایات بسیارزیادی  درموردمعراج پیامبر بافته شده است و از قول همه امامان شیعه این واقعه تاییدشده است وتمام ملایان و مفت ی ها  اتفاق نظرداشته که محمدبه معراج رفته است علی تهی مغز شمشیر کش و نیز امام صادق شکم پرست خطاب به یاران خودفرمودند:هرکه معراج رابه هرنحوی منکرشودازمانیست وازدایره اسلام خارج است.
 خلاصه شده از تفسیر طباطبایی و مکارم و معراج دستغیب:
شبانگاه به سوی مسجدالحرام روانه شدم درآنجاباعمویم حمزه وپسرعموهایم علی وجعفردیدارکردم پس ازرفتن به مسجدبه خانه برگشتم هنگام خواب که فرارسیدسه ملک ازملائک چهارگانه(جبرئیل میکائیل واسرافیل)به سویم آمدند کمی که بیشتردقت کردم حیوانی رادیدم که ازقاطرکوچکتروازالاغ بزرگتربودو دمی همچون دم گاووگردنی مانندگردن اسب داشت دوتن ازملائک یکی مهارودیگری رکابش راگرفته بودسومی به سویم آمدوبه من برای سوارشدن به آن حیوان کمک کرد.
لباسم رامرتب کرد دراین هنگام آن حیوان که(براق)صدایش می کردندقصدفرارکردکه جبرئیل به اوضربه ای زدوگفت:(ای براق آرام باش که تاکنون پیامبری بااین مقام برتوسوارنشده وازاین پس کسی ماننداوبرتوسوارنخواهدشد)وبراق آرام شدکمی که بابراق وهمراهی جبرئیل بالارفتیم صدایی ازسمت راست شنیدم که مرابه سوی خودمی خواندبه آن توجهی نکردم سپس ازسمت چپ صدایی شنیدم به آن هم توجه نکردم به زنی رسیدم که بادست وساعدبرهنه غرق درزیورآلات دنیوی به سویم آمدوگفت:ای محمدبه من نگاه کن تاباتوسخن بگویم به اونیزتوجه نکردم همین طورکه پیش میرفتیم صدایی شنیدم که ازشنیدنش ترسیدم ازآن نیزگذشتم درهمین زمان جبرئیل مراازبراق پایین آوردوگفت:نمازبخوان من نمازخواندم سپس پرسید:آیامی دانی درکجانمازخواندی گفتم نه گفت:درکوه سیناهمان جایی که خداوندباموسی سخن گفت.
آنگاه سوارشدم آن قدررفتیم که جبرئیل بازهم به من گفت پیاده شونمازبخوان من پیاده شدم ونمازخواندم دوباره پرسید:هیچ می دانی درکجانمازخواندی؟گفتم نه گفت:دربیت الحم همان جایی که عیسی بن مریم متولدشداینجاناحیه ای ازبیت المقدس است که تودرآن نمازخواندی.سپس سواربراق شدم تااینکه به بیت المقدس رسیدیم آن گاه افساربراق رابرحلقه ای که پیامبران قبل ازمن افسارمرکب خودرابه آن بسته بودندبستم وواردمسجدشدم باکمی دقت متوجه شدم که درخیل عظیم پیامبران قراردارم به اشاره جبرئیل دیدم درمقابلم ابراهیم(ع) موسی(ع)وعیسی(ع)قراردارندهمه پیامبران خدابه خاطرمن آمده بودندوقت نمازشد همه محیای خواندن نمازشدیم باخودپنداشتم که جبرئیل پیش میرودوبرهمه امامت می کند ولی اوبه سویم آمد مراپیش بردتاامامت کنم پس ازفارق شدن ازنمازکسی نزدم امدوسه کاسه آب شیروشراب برایم آورداما شنیدم کسی میگفت:اگرآب رابنوشدخودوامتش غرق میشوند اگرشراب راانتخاب کندخودوامتش گمراه خواهندشدواگرشیررابنوشدهدایت وپاکی رابرای خوردوامتش اتخاب کرده است پس ازشنیدن این سخنان ظرف شیررابرداشتم وکمی ازآن نوشیدم جبرئیل گفت:(خودوامتت هدایت شدیدوامتت فطرت پاکش راانتخاب کرد)جبرئیل ازمن پرسید:درراه چه دیدی؟گفتم:صدایی ازسمت راست وچپم شنیدم وزنی راغرق درجواهرات دیدم که به هیچ کدام ازآنهاتوجه نکردم جبرئیل گفت:اگربه صدای سمت چپ خودمتوجه می شدی امتت بعدازتوبه کیش مسیحیان می گرویدنداگربه سمت راستت نگاه میکردی بعدازتوامت تو به آیین یهودیان میگرویدندواگربه آن زن توجه می کردی امتت پس ازتو متوجه اموردنیوی می شدند به اوگفتم:صدای هول انگیزی که شنیدم ومرا ترساند چه بود؟گفت:ای محمداین صدای سنگی است که من هفتاد سال پیش ازدردوزخ به داخل آن پرتاب کردم واکنون به انتهای آن رسیده است بعدجبرئیل بالا رفت ومراباخودبردتااینکه به آسمان دنیا  رسیدیم وفرشته ای رادیدم که به اواسماعیل می گفتند
هفتادفرشته درفرمان اوبودند وهرکدام ازفرشتگان به هفتادهزارتن دیگردستورمی داند اوازجبرئیل پرسید:اینکه همراه توست کیست؟ جبرئیل جواب داد:این محمدرسول خداست پرسید:مبعوث شده؟گفت:بله دررابازکردبه وی سلام کردم اونیز به من سلام کردوگفت:درود بربرادرصالح وپیامبرصالح.آنگاه فرشتگان آنجایکی پس ازدیگری به دیدارم  آمدندسپس به آسمان دوم آسمان ابوالبشرآدم(ع)رسیدیم آنجاتمام فرشتگان می خندیدند بجزیکی ازآنهاکه مخلوقی بزرگترازاوندیده بودم باچهره ای گرفته وخشمگین بامن مثل دیگران رفتارکردهرآنچه دیگران گفته بودنداوهم گفت وبرایم دعاکرداماهرگزنخندید پرسیدم:ای جبرئیل این کیست که اینطورخشمگین است؟مرابی قرارکرده گفت:حق باتوست که چنین وحشت کنی ماهمگی ازاومی ترسیم زیراکه اومالک دوزخ است وتاکنون نخندیده ازروزی که خدااورامسئول دوزخ کرده خشمش به دشمنان خداوگمراهان بیشترشده است خداوندبزرگ انتقام خودراازدشمنانش به وسیله وی میگیرید
واگربرکسی تبسم کندآنکس تویی به هم سلام کردیم ومن رابه بهشت بشارت دادازجبرئیل خواستم که اودوزخ رابه من نشان دهدجبرئیل به اوگفت:ای مالک جهنم آتش رابه محمدنشان بده مالک پرده دوزخ رابالا برد دری ازآن راگشودناگهان شعله ای ازآتش به آسمان سرکشیدکه تصورکردم مراهم می سوزاندخود راعقب کشیدم وبه جبرئیل گفتم:دستوربده دراببندد اونیزبه مالک گفت پرده رابه حال اول برگرداندبه حرکت خودادامه دادیم تابه مردی گندم گون رسیدیم ازجبرئیل پرسیدم:اوکیست؟گفت:اوپدرت آدم است مرابه اومعرفی کردوآدم گفت(روحی پاک وبوی پاک ازتنی پاک)
دراین حال سوره مبارکه مطففین راازآیه هفدهم تاآخرسوره برای ایشان تلاوت کردم به اوسلام کرده وبرایش طلب آمرزش کردم اوهم چنین کردوگفت:آفرین به فرزندصالح پیامبرصالح ومبعوث درروزگارصالح.درادامه سفرفرشته ای رادیدم که نشسته بودوهمه دنیارادرمیان دوزانویش گرفته بود؟!  لوحی ازنوردردست داشت وآنرامی خواند(لوح نور در داستانهای جمشید هم وجود دارد) انگاردرآن چیزی نوشته شده بودکه اوبه آن لوح خیره شده بودبه راست وچپ خودتوجهی نمی کردچهره ای مانند مردم ناراحت به خودگرفته بودازجبرئیل پرسیدم اوکیست گفت:اوعزرائیل ملک الموت است که همیشه درحال قبض ارواح است گفتم:مرا نزداوببرتااندکی بااوسخن بگویم هنگامیکه به اورسیدم سلام نمودم جبرئیل به اوگفت:این محمدپیامبررحمت است که خداوند اورابه سوی مردم مبعوث کرده.عزرائیل به من سلام کردوگفت:(ای محمدمژده بادکه می بینم تمام خوبی هادرمدح تواست)گفتم:سپاس خدایی راکه بندگان خودراموردمحبت قرارمی دهداین خداوند است که فضل اوشامل حال من است وجبرئیل گفت:اودرتمام کارهایش سرسخت است.گفتم:هرکه می میرداو جانش رامی گیرد.
جبرئیل جواب داد:بله هرکسی که درهرمکانی ازجهان بمیردعزرائیل روحش راقبض می کندازخودعزرائیل پرسیدم:جبرئیل درست می گویدپاسخ داد:آری تمامی دنیا دربرابر آنچه خداوندسبحان زیرنظرم قرارداده کوچکترازقلوه سنگی است که کودکی دردستش باآن بازی می کندوبه هرطرفی که می خواهدمی چرخاند.هیچ خانه ای نیست که من روزی پنج باربه آن سرنزنم هنگامی که مردمی برای مردگان خودگریه می کنندبه آنهامی گویم که گریه نکنیدروزی به سوی شماهم می آیم ونوبت شمانیزمی شودوآنقدررفت وآمدمیکنم که کسی ازشماباقی نماند.ازجبرئیل سوال کردم:بلایی بزرگترازمرگ برای گناه کاران وجوددارد؟  اوگفت:بله بدترازمرگ پس ازمرگ است بعدبه راه خودادامه دادیم تابه مردمی رسیدیم ازمیان غذاهای پاک وکثیف غذاهای ناپاک رامی خودندوبه خوراک پاک اعتناعی نمی کردندازجبرئیل سوال کردم اینان که هستندگفت:اینان حرام خواران قوم توهستندازحرام لذّت می برندباحلال کاری ندارند‌‌‌‌‌.جلوترکه رفتیم به آسمان دوم آسمان یحیی(ع)وعیسی(ع)رسیدم کمی که دقت کردم ودومردشبیه به هم رادیدم ازجبرئیل پرسیدم اینان کیستندگفت:یحیی بن زکریا(ع)وعسیی بن مریم(ع)هستند برآنهاسلام کردم ایشان نیزبه من سلام کردندوبرایم طلب مغفرت نمودندمن هم برایشان طلب آمرزش کردم به من گفتند:((مرحبابربرادرصالح ورسول صالح))درهمان نزدیکی فرشتگانی عبات ودعا می نمودند وخداوند صورتشان راآنطورکه می خواست قرارداده بودتاخدارابه صورت های مختلف عبادت کنندبه آسمان سوم که رفتیم فرزندیقوب نبی(ع)یوسف(ع)رادیدیم مردی که آنقدرزیبابودصورتش مانندماه شب چهارده می درخشیدهیچ کس رازیباترازاوندیده بودم.ازجبرئیل پرسیدم اوکیست گفت:برادرت یوسف(ع)است.
به سلام نمودم وبرایش طلب مغفرت کردم اوهم به منسلام کردوبرایم طلب آمرزش نمودوگفت:((آفرین به برادرصالح وپیامبرصالح درزمانی صالح))درآنجافرشتگانی رادیدم که درحال نیایش بودندبه همان صورتی که درموردفرشتگان آسمان های دیگرگفته بودم
بعدبه آسمان چهارم سعودکردیم درآنجاکسی رادیدم وازجبرئیل نام اوراپرسیدم گفت:((نام این مردادریس(ع)است که خداوندبه اومقامی به این والایی عطا کرده است))به اوسلام کرده وبرایش ازخداطلب مغفرت نمودم اوهم به سلام نمودوبرایم طلب آمرزش کرددرآن آسمان نیزفرشتگانی مانندفرشتگان سایرآسمان هادرحال عبادت بودندوهمه آنهامن وامت مرابه کمال خیربشارت دادنددرآن میان فرشته ای رادیدم که برتخت نشته وبه هفتادهزارفرشته دستورمی دادوهرکدام ازآن فرشته هانیزبه هفتادهزارملک دیگردستورمی دادندمن بادیدن این فرشته بک لحظه خیال کردم که شایداوهمان خداوندمنان باشدجبرئیل که ازغیب خبرداردازمقصودم باخبرشدوبرای رفع شک من که ذات مقدس خداراهمتای مخلوقاتش فرض نکنم به آن فرشته دستورداددرحال ایستاده خشک تاقیامت بماندواونیزدستورجبرئیل رااطاعت کرد.
سپس به آسمان پنجم بالارفتیم درآن آسمان مردسالخورده ای باچشمان درشتی رادیدم پیرمردی بسیارباعظمت بود کنارش جمعیت زیادی ازپیروانش جمع شده بودندمن اززیادی یارانش خوشحال شدم ازجبرئیل پرسیدم اوکیست گفت:اوپیغمبری است که امتش وی رابسیاردوست می دارنداین هارون بن عمران(ع)برادرموسی نبی است به اوسلام کردم اونیزهمین کارراکرد برایش طلب آمرزش کردم اونیزچنین کردهمین طورکه جلومی رفتیم فرشتگانی رادیدم مانند فرشتگان آسمانهای دیگردرحال عبادت بودند.
به آسمان ششم سفرکردیم درآن آسمان مردی بلندقدی رادیدم که انگارازشبوة بودموی های بسیاربلندی داشت که اگردوپیراهن هم می پوشید بازازلباسش بیرون می آمدشنیدم که می گفت:خیال میکردم که بنی اسرائیل بهترین فرزندان آدم نزد خدایم باشند درحالی کهاین مردازمن هم محبوبتر است.جبرئیل گفت:این برادرت موسی بن عمران(ع)است به اوسلام نموده وبرایش ازخداوندمنان طلب آمرزش نمودم اونیزچنین کرددرآن آسمان نیز فرشتگانی رادیدم که مانندملائک دیگردرحال عبادت بودند.
سپس به آسمان هفتم آخرین آسمان خداسفرکردیم به هرفرشته ای که می رسیدیم به من می گفتند((ای محمدحجامت رابرخودوامتت واجب نما))کمی که جلوترکه رفتیم مردی باسروریش جوگندمی رادرپیش رویم دیدم که برکرسی نشسته بودازجبرئیل سوال کردم((این کیست که این چنین مقام والایی داردودرکناربیت المعموردرجوارعرش خداجای دارد))جبرئیل جواب داد((ای محمداین پدرت ابراهیم خلیل الله است که درمکان تووپرهیزکاران امتت جادارد))بادیدنش این آیه راخواندم((درحقیت نزدیکترین مردم به ابراهیم همان کسانی هستندکه ازاوپیروی کرده اندواین پیامبروکسانی که به آیینش ایمان آورده اند.وخداسرپرست مومنان است))”سوره آل عمران آیه۶۸”
براوسلام کردم واوهم جواب سلام مرادادوگفت:آفرین به پیامبروفرزندصالح مبعوث درروزگارصالح.درآنجانیزملائک عبادت کننده ای رادیدم که من وامتم رابه نیکی خبردادندهمین طورکه می رفتم دریای ازنوررادیدم آنچان می درخشید که چشمهاراخیره می کردبعداز آن دریاهایی ازظلمت رنج وزحمت رادیدم که موج های پرطلاطمش صدای وحشتناکی راازخودساتع می کرددرراه وقتی که چیزعجیبی می دیدم درباره اش ازجبرئیل می پرسیدم اوهم می گفت((بشارت بادتورامحمدکه شکراین نعمتهارا به جا آوری)) وقتی که دیگرپرسشهایم ازحدمی گذشت جبرئیل درپاسخ به من می گفت:ای محمدآنچه راکه می بینی وبه نظرت عجیب می آیدیکی ازمخلوقات پروردگارعالمیان است که تواکنون ذره ای ازآن عظمت بزرگ وبی انتها رامشاهده می کنی وبدان هنوز مخلوقات بسیاری نیزوجودداردکه توآنهاراندیده ای این ازبزرگی خداونداست ای محمدمیان خداوندومخلوقاتش هفتادهزارحجاب است وازهمه خلایق نزدیکتربه خدامن واسرافیل هستیم که بین ما وخدا فقط چهارحجاب ازنور”ظلمت”ابر”وآب وجوددارد.سپس باجبرئیل به بیت المعمورواردشدیم درآن مکان دورکعت نمازخواندم برخی ازامتم رادیدم که لباس نوپوشیده اندوبرخی دیگرلباس کهنه پوشیده ولباس نورادردست داشتندگروه اول بامن واردبیت المعمورشدندوکهنه پوشان درجای خودماندندبه جلوی خودنگریستم دورودرادیدم ازجبرئیل پرسیدم نامشان چیست گفت:اولی کوثرودومی رحمت نام دارد.به کنارشان رفتم ازآب کوثرکمی نوشیدم وازآب رحمت خودراشستم تااینکه هردوروددربرابرم ایستادند ومن واردآسمان هشتم مکان جلوس خداوندعزوجل شدم دردوطرف بهشت خانه های خودواهل بیتم رادیدم که خاکش مثل عطر گلها خوش بوبود دختری رادیدم که درحوض بهشتی شنامی کرد.
پرسیدم:ای دخترفرزندکیستی؟گفت:فرزندزیدبن حارثه هستم نگاهی به مرغان بهشتی نمودم آنقدربزرگ بودندکه اندازقدشان قدشتربودبه اناربهشت نگریستم  همانندزنگ کلیسابودند درهمان نزدیکی درختی را دیدم که اگرپرنده ای قصد دورزدنش راداشت بایدهفصدسال پروازمی کرد.
شاخه هایش درتمام خانه های بهشت بودازجبرئیل پرسیدم:این چه درختیست؟گفت این درخت طوبی هست . (درخت طوبا یا درخت خوشبختی و جاودانگی در داستانهای زروانی و زرتشتی و میترایی هم وجود دارد گاهی سرو نامیده شده است) خداوندآن رابه بندگان صالح خودوعده داده وفرمود:(( طوبی و سرانجام نیک برای آنان است))”سوره رعدآیه۲۹درآن حال ازجبرئیل سوال کردم.آن دریاهای خوف انگیزوعجایب حیرت انگیزچه بودند؟گفت:سیراوقات وحجاب هایست که خداوند بین خود ومخلوقاتش قرارداده اگراین حجاب هانبود نورعرش الهی حرمت تمامی آنچه درآن بودمی شکست.بعدبه درخت سدرالمنتهی رسیدم(سدرالمنتهی حدنهایی کارهای شایسته بندگان است مانند پیامبران امامان شیعه)وقتی که به آن درخت رسیدیم جبرئیل ایستادودیگربامن نیامدبه پشت خودنگاه کردم وگفتم:چرابامن نمی آیی؟جبرئیل پاسخ داد:من دیگرازاین درخت بیشترنمی توانم بیایم زمانی که خداوندپیامی رامی خواهدبرای پیامبری بفرستدمن دراین مکان می ایستم وبا خداسخن می گویم. تنهایی به راه خودادامه دادم به درخت نگاهی کردم برگش آنقدربزرگ بودکه امتی رادرزیرسایه خودجامی داد.همین که می رفتم صدایی راشنیدم که گفت:((ایمن است فرستاده ام آن زمان که به نزدپروردگارش آمد))ازاین صدا فهمیدم که خداوندسبحان بامن سخن گفت صداخیلی برمن نزدیک بود انگارکه دونفردرکنارهم صحبت می کنندو دانستم فاصله من باخدابه اندازه دوسرکمان است شوق وشعف تمام وجودم راگرفت نزدیک بودقلبم بایستدوباشادی درپاسخ ازسوی خودوامتم عرض کردم.
پاک ومنزه است خداوندی که همه چیزراآفرید ایمان آورندگان به تودرپناه توملائک وکتابی که فرستادی هستندکه بین هیچ کس با وجودشان اختلافی صورت نمی گیردصحبت من وپرودرگارجهانیان به طول انجامید ومن ازخداوندخواسته های خواستم  وخداونداجابت کردپس ازآن تمام ملائک به امامتم نماز خواندیم وبعدازآن خداونداجازه بازگشت به زمین رابه من دادنزدیک نمازصبح بودکه به زمین رسیدم بعدازخواندن نمازبه مرکزشهرمکه رفتم وتمام »چیزی که برایم اتفاق افتاده بودباصدای بلندبرای همه بازگو کردم
همه ساکت بودند وکسی حرفی نمیزدناگهان ابوجهل فریادزد:نشانه بیاور!وابوبکرگفت من به بیت المقدس رفته ام آنجارابرایم تعریف کن ازخداوندیاری خواستم جبرئیل به سویم نازل شدتصاویربیت المقدس رابرایم ظاهرکرددیگربه راحتی حتی تعدادستون های مسجدالقصی رامی دیدم وتمام مسجدراازاول تاآخربرایشان شرح دادم همگان ازدرستی گفتارمات ومبهوت مانده بودند درسکوتشان به راحتی بال زدن پرندگان رامی شنیدم مشرکان ازترس موفقیت من بلندگفتند:این تازه یکی ازنشانه هابودنشانه ای دیگربیاورمن هم گفتم
درراه بازگشت به کاروان قریش برخوردم درجلوی کاروان شتری خاکستری رنگ رم نموده وصاحبش افتادودستش شکست وشترفرارکرد درنهایت شترراپیداکردنداحساس تشنگی کردم ازجبرئیل آب خواستم به کوزه کاروانیان اشاره کردبعدازخوردن آب بقیه آب رابه زمین ریختم درادامه گفتم اگرشاهدی می خواهید فردابعدازطلوع آفتاب همان کاروان ازروبروی شهرمی آیدمی توانیدببینید فردا صبح کسی ازاهل مکه نمانده بودکه منتظرکاروان باشدآنچنان جمعیتی جمع شده بودکه تمام دشت پرازمردم بودمشرکان برای رسوایم لحظه شماری میکردندکه ناگهان کسی فریاد زدآفتاب طلوع کردهنوزاولی صدایش قطع نشده بودکه دیگری گفتم کاروان را می بینم کسی حرفی نمیزد به گونه ای که صدای نفسهای مردم به گوش می خوردابوجهل جلورفته وبه گوش رئیس کاروان زمزمه کردبعدازشنیدن درستی سخنانم سررابه زیرانداخته دورشدمردم به رئیس هجوم بردندورئیس کاروان همه چیزرابه صدای بلندگفت مردم ازدرستی حرفهایم متعجب بودندمشرکان میان مردم راشلوغ کرده وشایعه کردندکه محمدساحراست جزسحرچیزی این چنین نمی کنداماتامدتهامردم درابهام بودندواین امرباعث شدافرادزیادی نسبت به اسلام توجه داشه باشند
یکی دیگرمشاهدات بسیارمهم حضرت محمد(ص)درمورداهل بیت خود دیدن جایگاه موعودومنجی عالم بشریت حضرت امام زمان(ع)می باشد
موعود(ع) در معراج
اصلی‌ترین مشاهده پیامبر اعظم(ص) در شب معراج را باید شهود انوار مقدسه ائمه(ع) بدانیم که اصحاب متعددی روایت ذیل یا مشابه آن را از آن حضرت نقل کرده‌اند و همان‌طور که خواهیم دید در میان دوازده امام(ع)، حضرت مهدی(ع) جایگاهی ویژه و ممتاز دارند. ضمن این روایات نقل شده است که رسول خدا(ص) فرمود:
همانا خدای عزوجل در آن شب که به گردشی شبانه برده شدم (معراج) به من وحی فرمود: ای محمد چه کسی را در زمین میان امتت به جای خود گذاشتی؟ ـ در حالی که خدا خود بدان آگاه‌تر بود ـ عرض کردم: پروردگارا، برادرم را فرمود: ای محمد، علی ابن ابی‌طالب را؟ عرض کردم: بلی ای خدای من، فرمود: ای محمد من ابتدا از مقام ربوبیت نظری بر زمین افکندم و تو را از آن اختیار کردم. هیچ گاه یادی از من نمی‌شود مگر اینکه تو نیز با من یاد کرده شوی. من خود محمودم و تو محمد؛ سپس نظری دیگر بر زمین افکندم و از آن علی بن ابی‌طالب را برگزیدم و او را وصی تو قرار دادم، پس تو سرور پیامبران و علی از نام‌های من است و «علی» (مشتق آن) نام اوست. ای محمد، من، علی و فاطمه و حسن و حسین و امامان را از یک نور آفریدم؛ سپس ولایت ایشان را بر فرشتگان عرضه داشتم، هر که آن را پذیرفت از مقربین گردید و هر که آن را رد نمود به کافران پیوست. ای محمد، اگر بنده‌ای از بندگانم مرا چندان پرستش کند تا رشته حیاتش از هم بگسلد و پس از آن در حالی که منکر ولایت آنان است با من روبه‌رو شود، او را در آتش دوزخ خواهم افکند سپس فرمود: ای محمد، آیا مایلی آنان را ببینی؟ عرض کردم: بلی. فرمود: قدمی پیش گذار.‌ من قدمی جلو نهادم. ناگاه دیدم علی بن ابی‌طالب و حسن و حسین و علی‌بن الحسین و محمد بن علی و جعفربن محمد و موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمد بن علی و علی بن محمد و حسن بن علی آنجا بودند و حجت قائم همانند ستاره‌ای درخشان در میان آنان بود، پس عرض کردم: پروردگار من اینان چه کسانی‌اند؟ فرمود: اینان امامان هستند و این یک نیز قائم است که حلال‌کننده حلال من و حرام‌دارنده حرام من است، و از دشمنان من انتقام خواهد گرفت. ای محمد، او را دوست بدار که من او را دوست می‌دارم و هر کس را که او را دوست بدارد نیز دوست می‌دارم
ازدیگرمشاهدات بسیارمهم پیامبراعظیم الشان اسلام درمعراجش درموردعذاب های وارده برزنان گناه کارامت اسلام می باشدکه بربسیاری ازمشبهات وبهانه کاری بعضی ازگناه پیشگان سرپوش می گذارداین اخبارواصله سندی برمحکوم کردن صرف زنان نیست یااینکه بیشترین گناهکاران درجهنم را زنان تشکیل می دهندبلعکس بلکه ازآن جایی که زنان قلب جامعه بوده وباازکارافتادن قلب،جامعه نابودمی شودازاین روبرای اهمیت دادن واخطارمناسب به زنان درموردحفظ خودوتاثیرگذاری زنان برمردان رااین مشاهدات حاصل شده است نه برای متهم نشان دادن زنان مسلمان چه بسامردان اسلام بیشتراززنان صاحب وعامل گناهان باشند
امیرالمومنین علی (ع) می فرماید : روزی با فاطمه محضر پیامبر خدا (ص) رسیدیم ٬ دیدیم حضرت به شدت گریه می کند.
گفتم : پدر و مادرم به فدایت یا رسول الله ! چرا گریه می کنی ؟ فرمودند : یا علی ! آن شب که مرا به معراج بردند ٬ گروهی از زنان امت خود را در عذاب سختی دیدم و از شدت عذابشان گریستم. (و اکنون گریه ام برای ایشان است.)
زنی را دیدم که از موی سر آویزان است و مغز سرش از شدت حرارت می جوشد.
زنی را دیدم که از زبانش آویران کرده اند و از آب سوزان جهنم به گلوی او می ریزند.
زنی را دیدم که از پستانش آویزان کرده اند.
زنی را دیدم که دست و پایش را بسته اند و مارها و عقربها بر او مسلط هستند.
زنی را دیدم که کر و کور و لال بود و در تابوتی از آتش قرار داشت که مغز سرش از سوراخهای بینی اش بیرون می آمد و بدنش از شدت جذام و برص قطعه قطعه شده بود.
زنی را دیدم که از پاهایش در تنور آتشین جهنم آویزان است.
زنی را دیدم که گوشت بدنش را با قیچی های آتشین ریز ریز می کنند.
زنی را دیدم که صورت و دستهایش در آتش می سوزد و امعا و احشای داخلی اش را می خورد.
 زنی را دیدم که سرش سر خوک و بدنش بدن الاغ بود و به هزاران نوع عذاب گرفتار بود.
و زنی را به صورت سگ دیدم و آتش از نشیمنگاه او داخل می شود و از دهانش بیرون می آید و فرشتگان عذاب عمودهای آتشین بر سر و بدن او می کوبند.
حضرت فاطمه (س) عرض کرد : پدر جان ! این زنان در دنیا چه کرده بودند که خداوند آنان را چنین عذاب می کند؟!
رسول خدا (ص) فرمود :
دخترم ! زنی که از موی سرش آویخته شده بود ٬ موی سر خود را از نامحرم نمی پوشاند.
زنی که از پستانش آویزان بود ٬ زنی است که از حق شوهرش امتناع می ورزید.
زنی که از زبانش آویزان بود ٬ شوهرش را با زبان اذیت می کرد.
زنی که گوشت بدن خود را می خورد ٬ خود را برای دیگران زینت می کرد و از نامحرمان پرهیز نداشت.
زنی که دست و پایش بسته بود و مارها و عقربها بر او مسلط شده بودند ٬ به وضو و طهارت لباس و غسل جنابت و حیض اهمیت نمی داد و نظافت و پاکیزگی را مراعات نمی کرد ٬ و نماز را سبک می شمرد و مورد اهانت قرار می داد.
زنی که کر و کور و لال بود ٬ زنی است که از راه زنا بچه به دنیا می آورد و به شوهرش می گوید بچه تو است.
زنی که گوشت بدن او را با قیچی می بریدند ٬ خود را در اختیار مردان اجنبی می گذاشت.
زنی که صورت و دستاش می سوخت و او امعا و احشای داخلی خودش را می خورد ٬ زنی است که واسطه کارهای نامشروع و خلاف عفت و عصمت قرار می گرفت.
و زنی که سرش مانند خوک و بدنش مانند الاغ بود ٬ زنی سخن چین و دروغگو بود.
و اما زنی که در قیافه سگ بود و آتش از نشیمنگاه او وارد و از دهانش خارج می شد ٬ زنی خواننده و حسود بود.
سپس فرمودند: وای بر زنی که همسرش از او راضی نباشد و خوشا به حال آن که همسرش از او راضی باشد.
(داستانهای بحار الانوار ٬ ج ۵ ٬ ص ۶۹ – زبدة القصص ٬ ص ۲۰۲)
در خصوص اختلاف بر سر جسمانی یا روحانی بودن و یا بخشی از سفر جسمانی و بخش دیگر از سفر رویایی بوده دستکم 25 نظریه  و تفسیر نقل شده چند نمونه تفسیر را بدون ترجمه عینا می آوریم.
ابن اسحاق و ابن عربی می گویند این سفر مجازی بوده  اما سایر مفسران بشدت این نظریه را با توجه به احادیث و روایتهای متعددو دلایل محکم رد کرده اند بخصوص که عایشه گفته است آن شب محمد تماما در کنار من بود و سفر او خواب بوده است.
ابن إسحاق می گوید :
عائشة كانت تقول: ما فُقد جسد رسول الله ص ولكن الله بل أسرى بروحه) . وورد في الأحاديث أيضاً أن النبي محمد (ص) قال : ( تنام عيني وقلبي يقظان)  ( سيرة الرسول صـ 139) .
محيي الدين در تفسيرش می گوید
من هذه الآية أنه فهم المعراج والإسراء بطريقة مجازية واستعارية، لأنه قال: »سبحان الذي أسرى« أي أتْرَهَهُ عن اللواحق المادية والنقائص التشبيهية بلسان حال التجرد والكمال في مقام العبودية الذي لا تصرف فيه أصلاً.
فإذا اعتمدنا على قول النبي محمد (ص) ذاته وقول عائشة وتفسير محيي الدين، كان المعراج المحمدي مجازياً واستعارياً وليس حقيقياً! غير أن ما قاله ابن إسحاق وغيره ينافي هذا الرأي، لأنه قال إن النبي محمد (ص) قال إن جبريل أيقظه مرتين وأنه نام ثانية، ثم ساق الكلام قائلاً(فجاءني الثالثة فهمزني بقدمه، فجلستُ. فأخذ يعضدني. فقمت معه فخرج إلى باب المسجد فإذا دابة أبيض، بين البغل والحمار ( ولا ندري لماذا يتم تصوير البراق النبوي على هيئة امرأة شابة غادة فاتنة!!! ألهذا علاقة بالأيروتيكيا السنسكريتية والتي كانت على اتصال بحضارة العرب بواسطة الفرس؟؟) ، في فخذيه جناحان يحفز بها رجلين. يضع يده في منتهى طرفه، فحملني عليه ثم خرج معي لا يفوتني ولا أفوته). قال ابن إسحاق: وحدثت عن قتاده أنه قال: حدثت أن رسول الله قال: ( لما دنوتُ لأركبه شَمُس، فوضع جبريل يده على مَعْرَفته، ثم قال: ألا تستحي يا بُراق مما تصنع؟ فوالله يا براق ما ركبك عبدٌ لله قبل محمد أكرم على الله منه. قال: فاستحيا حتى ارفضَّ عرقاً، ثم قرَّ حتى ركبته) قال في حديثه: فمضى رسول الله ومضى جبريل معه حتى انتهى به إلى بيت المقدس، فوجد فيه إبراهيم وموسى وعيسى في نفر من الأنبياء، فصلي رسول الله بهم، ثم أتى بإناءين في أحدهما خمر وفي الآخر لبن. قال: فأخذ رسول الله ص إناء اللبن فشرب منه وترك الخمر. فقال له جبريل: هُديت للفطرة وهُديت أمتك يا محمد، وحرمت عليكم الخمر. ) ( في رواية ابن إسحاق نفهم أن الخمر قد حرمت منذ رحلة الإسراء والمعراج ولكن النص القرآني لا يحرم الخمر إلا على درجات مثلاً: لا تقربوا الصلاة وأنتم سكارى “الآية” فلماذا لم يأخذ النبي (ص) بتحريم جبريل أمين الوحي وبقيت الخمر مباحة للمسلمين ولم تحرم إلا في وقت لاحق!)) ثم انصرف رسول الله إلى مكة.
فلما أصبح غدا على قريش فأخبرهم الخبر، فقال أكثر الناس ( هذا والله الأمر البين. إن العير لتطرد شهراً من مكة إلى الشام مدبرة، وشهراً مقبلة. أفـيذهب ذلك محمد في ليلة واحدة ويرجع إلى مكة؟ ( راجع:( سيرة الرسول لأبن هشام صفحة 138 – 139 ) وورد في مشكاة المصابيح ( عن قتادة، عن أنس بن مالك، عن مالك بن صعصعة: أن نبي الله حدَّثهم عن ليلة أُسري به: بينما أنا في الحطيم وبما قال في الحجر، مضطجعاً، أن أتاني آت، فشق ما بين هذه وهذه ( يعني من ثغرة نحره إلى شعرته( فاستخرج قلبي، ثم أُتيت بطست من ذهب مملوء إيماناً، فغسل قلبي ثم حشي، ثم أعيد. وفي رواية: غُسل البطن بماء زمزم ثم مُلئ إيماناً وحكمة. ثم أُتيت بدابة دون البغل وفوق الحمار، أبيض، يُقال له البراق، يضع خطوة عند أقصى طرفه. فحُملت عليه فانطلق بي جبريل حتى أتى السماء الدنيا، فاستفتح. قيل: من هذا؟ قال: جبرائيل. قيل: ومن معك؟ قال: محمد. قيل: وقد أرسل إليه؟ قال: نعم. قيل: مرحباً به، فنِعم المجيء. جاء ففتح. فلما خلصت فإذا فيها آدم. فقال: هذا أبوك آدم فسلِّم عليه. فسلمتُ عليه فردَّ السلام، ثم قال: مرحباً بالابن الصالح والنبي الصالح. ثم صعد بي حتى السماء الخامسة فاستفتح. قيل: من هذا؟ قال: جبرائيل. قيل: ومن معك؟ قال: محمد. قيل: وقد أُرسل إليه؟ قال: نعم. قيل: مرحباً به فنعم المجيء. جاء ففتح. فلما خلصت فإذا هارون. قال: هذا هارون فسلم عليه فسلمت عليه، فردَّ ثم قال: مرحباً بالأخ الصالح والنبي الصالح. ثم صعد بي حتى أتى السماء السادسة فاستفتح، قيل: من هذا؟ قال: جبرائيل. قيل: ومن معك؟ قال: محمد. قيل وقد أُرسل إليه؟ قال: نعم. قيل: مرحباً، فنعم المجيء. جاء ففتح. فلما خلصت فإذا موسى. قال: هذا موسى فسلِّم عليه. فسلمتُ عليه، فردَّ ثم قال: مرحباً بالأخ الصالح والنبي الصالح. فلما جاوزتُ بكى. قيل له: ما يبكيك؟ قال: أبكي لأن غلاماً بُعث بعدي يدخل الجنة من أمته أكثر مما يدخلها من أمتي. ثم صعد بي إلى السماء السابعة، فاستفتح جبرائيل. قيل: من هذا؟ قال: جبرائيل. قيل: ومن معك؟ قال: محمد. قيل: وقد بُعث إليه؟ قال: نعم. قيل: مرحباً به فنعم المجيء جاء. فلما خلصت فإذا إبراهيم. قال: هذا أبوك إبراهيم فسلِّم عليه، فسلمتُ عليه، فردَّ السلام، ثم قال: مرحباً بالابن الصالح والنبي الصالح. ثم رُفعت إلى المنتهى فإذا نبقها مثل قلال هجر، وإذا ورقها مثل آذان الفيلة. قال: هذا سدرة المنتهى. فإذا أربعة أنهار، نهران باطنان ونهران ظاهران. قلت: ما هذا يا جبرائيل؟ قال: أما الباطنان فنهران في الجنة، وأما الظاهران فالنيل والفرات. ثم رُفع لي البيت المعمور، ثم أوتيت بإناء من خمر وإناء من لبن وإناء من عسل، فأخذت اللبن. فقال: هي الفطرة أنت عليها وأمَّتك) (مشكاة المصابيح من صفحة518 – 520.)
اما قصه  معراج أرتاويراف نامك :  أنه لما أخذت ديانة زردشت في بلاد الفرس في الانحطاط، ورغب المجوس في إحيائها في قلوب الناس، انتخبوا شاباً من أهل زرشت اسمه »أرتاويراف« وأرسلوا روحه إلى السماء. ووقع على جسده سُبات. وكان الهدف من سفره إلى السماء أن يطَّلع على كل شيء فيها ويأتيهم بنبأ. فعرج هذا الشاب إلى السماء بقيادة وإرشاد رئيس من رؤساء الملائكة اسمه »سروش« فجال من طبقة إلى أخرى وترقى بالتدريج إلى أعلى فأعلى. ولما اطلع على كل شيء أمره »أورمزد« الإله الصالح (سند وعضد مذهب زردشت) أن يرجع إلى الأرض ويخبر الزردشتية بما شاهد، ودُوِّنت هذه الأشياء بحذافيرها وكل ما جرى له في أثناء معراجه في كتاب »أرتاويراف نامك«.
ولنترجم عبارتين أو ثلاث عبارات من كتاب »أرتاويراف نامك« (فصل 7 فقرة ( 1 – 4 ) لننظر إن كان هناك تشابه بين المعراج المحمدي ومعراج أرتاويراف الكاهن المجوسي الفارسي قال: »وقدمت القدم الأولى حتى ارتقيت إلى طبقة النجوم في حومت.. ورأيت أرواح أولئك المقدسين الذين ينبعث منهم النور كما من كوكب ساطع. ويوجد عرش ومقعد باه باهر رفيع زاهر جداً. ثم استفهمت من سروش المقدس ومن الملاك آذر ما هذا المكان، ومن هم هؤلاء الأشخاص) ، وقصدهم من قولهم »طبقة الكواكب« فهو الحياط الأول أو الأدنى من فردوس الزردشتية، وأن »آذر« هو الملاك الذي له الرئاسة على النار، و»سروش« هو ملاك الطاعة وهو أحد المقدسين المؤبدين، أي الملائكة المقرَّبين لديانة زردشت، وهو الذي أرشد »أرتاويراف« في جميع أنحاء السماء وأطرافها المتنوعة، كما فعل جبرائيل في رحلة النبي محمد وبعد هذا ساق الكلام على كيفية وصول »أرتاويراف«إلى طبقة القمر، وهي الطبقة الثانية، ثم يليها طبقة الشمس وهي الطبقة الثالثة في السموات.وهكذا أرشده إلى باقي السموات. وبعد هذا ورد في فصل 11 )) وأخيراً قام رئيس الملائكة »بهمن« من عرشه المرصع بالذهب فأخذني من يدي وأتى بي إلى حومت وحوخت وهورست بين أورمزد ورؤساء الملائكة وباقي المقدسين، وجوهر زردشت السامي العقل والإدراك وسائر الأمناء وأئمة الدين. ولم أرَ أبهى منهم رِواء ولا أبصر منهم هيئة. وقال بهمن: هذا أورمزد. ثم أني أردت أن أسلِّم عليه، فقال لي: السلام عليك يا أرتاويراف. مرحباً أنك أتيت من ذلك العالم الفاني إلى هذا المكان الباهي الزاهر. ثم أمر سروش المقدس والملاك آذر قائلاً: احملا أرتاويراف وأرياه العرش وثواب الصالحين وعقاب الظالمين أيضاً. وأخيراً أمسكني سروش المقدس والملاك آذر من يدي وحملاني من مكان إلى آخر، فرأيت رؤساء الملائكة أولئك، ورأيت باقي الملائكة.
ثم ذكر أن أرتاويراف شاهد الجنة وجهنم، وورد في فصل ( 101) أخيراً أخذني سروش المقدس والملاك آذر من يدي وأخرجاني من ذلك المحل المظلم المخيف المرجف وحملاني إلى محل البهاء ذلك وإلى جمعية أورمزد ورؤساء الملائكة فرغبت في تقديم السلام أمام أورمزد، فأظهر لي التلطف. قال: يا أرتاويراف المقدس العبد الأمين، يا رسول عبدة أورمزد، اذهب إلى العالم المادي وتكلم بالحق للخلائق حسب ما رأيت وعرفت، لأني أنا الذي هو أورمزد موجود هنا. من يتكلم بالاستقامة والحق أنا أسمعه وأعرفه. تكلم أنت الحكماء. ولما قال أورمزد هكذا وقفت باهتاً لأني رأيت نوراً ولم أرَ جسماً، وسمعت صوتاً وعرفت أن هذا هو أورمزد.
ويتضح من هذه القصة التشابه الكبير بين المعراج المحمدي ومعراج أرتاويراف الكاهن المجوسي! فكيف حدثت مثل هذه المشابهات وبالدقة ذاتها؟؟ يبقي هذا هو السؤال؟
ويوجد عند الزردشتية حكاية أخرى عن زردشت نفسه تقول إنه قبل ذلك الزمان بعدة أجيال عرج زردشت ذاته إلى السماء ثم استأذن لمشاهدة جهنم أيضاً، فرأى فيها »أهرمن« أي إبليس. ومن هنا تتضح العلاقة التي لا بد لها أن تنشأ بين النبي والسماء التي توجد بها الأرواح الطاهرة وأرواح القديسين وهذه العلاقة ضرورية لتأكيد نسب الوحي أو الأفكار التي يأتي بها المصلح أو النبي بالسماء وبالله النور _ الموجود في السماوات_ ونشاهد إلى الآن أن الإنسان حينما يشعر بالحاجة إلى العون ينظر إلى السماء ليكلم الله وأرواح القديسين والأنبياء_ كما أن الروح تتوجه إلى أعلى في عرف الأديان السماوية لتحاسب بما عملت من إثم وتجزي خيراً وجنة ونساء ومذاهب شتى من اللذات التي هي في الأصل على الأرض ولكنها في السماء بطعم مختلف وروح مختلفة!!
يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ تَبْتَغِي مَرْضَاةَ أَزْوَاجِكَ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيم
التحريم 1
عزرائيل الفارسي والمسلم:
وصل أسم اسم عزازيل إلى المسلمين من اليهود، وتوجد هذه الكلمة في التوراة العبرية ( اللاويين 16: 8 و10 و26. ) ولكنهم اتخذوا قصة خروجه من جهنم من الزردشتية، من كتاب بهلوي عنوانه: »بوندهشينة« (أي الخليقة). فورد في »قصص الأنبياء« (ص 9) »خلق الله عزازيل، فعبد عزازيل الله تعالى ألف سنة في سجن، ثم طلع إلى الأرض فكان يعبد الله تعالى في كل طبقة ألف سنة، إلى أن طلع على الأرض الدنيا«. وورد في »عرائس المجالس« (ص 43) أن إبليس يعني عزازيل أقام ثلاثة آلاف سنة عند باب الجنة بالأمل أن يضر آدم وحواء لامتلاء قلبه بالحسد. وورد في (بوندهشينه) (فصل 1 و2) (أهرمن يعني إبليس كان ولا يزال في الظلام غير عالم بالأشياء إلا بعد وقوعها، وحريصاً على إيصال الضرر للآخرين وكان في القعر.. وذلك الميل للضرر وتلك الظلمة أيضاً هما محل يسمونه )المنطقة المظلمة«. وكان أورمزد يعرف بعلمه التام بوجود أهرمن لأن أهرمن يهيج نفسه ويتداخل بالميل للحسد حتى الآخر.. وكان أورمزد وأهرمن مدة ثلاثة آلاف سنة بالروح، يعني كانا بدون تغيير ولا حركة.. فالروح الضار لم يعرف بوجود أورمزد لقصور معرفته. وأخيراً طلع من تلك الهاوية وأتى إلى المحل الباهي. ولما شاهد نور أورمزد ذلك اشتغل بالأضرار).
فالفرق بين الأحاديث وبين هذا القول ظاهر، لأنه ذكر في الأحاديث أن عزازيل كان يعبد الله قبل خروجه من سجن، ولكن الزردشتية قالوا إن أهرمن لم يدرِ بوجود أورمزد أولاً. ولكن توجد مشابهة أيضاً بين هاتين الروايتين، وهي أن عزازيل وأهرمن دخلا الوجود في سجن أو في الهاوية، وصعد كل منهما من هناك، وبذلا جهدهما في الإضرار بخلق الله.
عزازيل أو أهرمن : فالبرهان على وجود علاقة بين هاتين القصتين، يتضح من الأحاديث ومن كتب الزردشتية أن الطاووس وافق من بعض الوجوه عزازيل الذي هو أهرمن، لأنه ورد في »قصص الأنبياء« أنه لما جلس عزازيل أمام باب الجنة ورغب في الدخول فيها رأى الطاووس الذي كان جالساً على الجنة واحداً يتلو أسماء الله العظمى الحسنى. فسأله الطاووس: »من أنت؟« فقال له: »أنا أحد ملائكة الله). فسأله الطاووس: (لماذا أنت جالس هنا؟). فقال له عزازيل: (أنظر الجنة وأتمني الدخول فيها«. فقال له الطاووس: »لم أومر بإدخال أحد إلى الجنة ما دام آدم عليه السلام فيها«. فقال له: »إذا كنت تأذن لي بالدخول فيها أعلّمك صلاة من تلاها نال ثلاثة أشياء: أحدها أنه لا يكبر، وثانيها أنه لا يصير عاصياً، وثالثها أنه لا يطرد من الجنة«. فأخبره إبليس بهذه الصلاة فتلاها الطاووس فطار من سور الجنة إلى الجنة ذاتها وأخبر الحية بما سمعه من إبليس. وذكر بعد هذا أنه لما أهبط الله آدم وحواء وإبليس من الجنة إلى الأرض طرد الطاووس معهم أيضاً.
أما قصة الطاووس في كتب الزردشتية فتختلف عن هذا، غير أنهم في قديم الأيام ظنوا أنه مساعد لأهرمن. فقد ورد في كتاب أرمني قديم يسمى »ردُّ البدع« (باب 2) تأليف يزنبق »عن الزردشتية في تلك الأعصر، قالوا إن أهرمن قال إنه ليس أني لا أقدر أن أعمل شيئاً من الخير، ولكني لا أريده. وخلق الطاووس لإثبات هذا الكلام«. فإذا كان أهرمن أو عزازيل هو الذي خلق الطاووس فلا غرابة إذا كان هو الذي علمه وصار معينه وطرد معه من الجنة.
الصراط الزرادشتي والإسلامي:
يري العلماء المسلمون إن النبي (ص) محمداً قال إنه بعد دينونة يوم الدين الأخيرة يُؤمر جميع الناس بالمرور على الصراط، وهو شيء ممدود على متن جهنم بين الأرض والجنة. وقالوا إن الصراط هو أدق من الشعرة وأحدُّ من السيف، فيقع منه الكفار ويهلكون في النار. فمن أراد معرفة منشأ هذا القول وجب عليه أولاً أن ينظر في اشتقاق كلمة (صراط) لأن أصلها ليس من اللغة العربية، فلابد أنها اتُّخذت من لغة أخرى، لأن (صراط) معربة من أصل فارسي. والزردشتيون يسمّون (الصراط) (جينود). وبما أنه لا يوجد حرف ج في الأبجدية العربية، استُعمل بدلاً عنه حرف ص، فكل كلمة أعجمية تكون تبدأ بحرف ج ويُراد تعريبها، يُبدل حرف ج إلى ص. مثلاً جين تصير صين. وعلى هذا القياس تكون كلمة صراط معربة عن (جينود). ولم يتخذ المسلمون من قدماء الزردشتية كلمة صراط فقط، بل اتخذوا عنهم هذا الاعتقاد كله، كما يظهر من مجرد التأمل في العبارة الآتية المأخوذة من كتاب بهلوي يسمى (دينكرت) (جزء 2 فصل 81 في قسمي 5 و6) ونصه: (أهرب من الخطايا الكثيرة. أحافظ على نقاوة وطهارة سلوكي بحفظ طهارة قوى الحياة الست، وهي الفعل والقول والفكر والذهن والعقل والفهم حسب إرادتك يا مسبِّب الأعمال الصالحة العظيم. وإني أؤدي عبادتك بعدالة بحسن الفكر والقول والعمل، لأستمر في الطريق الباهية، لكي لا أعاقب بعقاب جهنم الصارم، بل أعبر على جينود، وأصل إلى ذلك المسكن المبارك المملوء من العطريات والمسر بأجمعه والباهر دائماً).
وتعني كلمة (صراط) في الأصل (الجسر الممدود) فقط، إلا أنهم توسعوا في معنى هذه الكلمة بعد ذلك، فصارت تفيد الطريق، كما وردت بهذا المعنى في سورة الفاتحة. ومعنى الصراط الحقيقي (الذي لا يمكن أن يُستفاد من العربية) واضح إذا اطلعنا على اللغة الفارسية القديمة، لأنها مشتقة من كلمتين فارسيتين قديمتين معنى إحداهما الاتحاد ومعنى الثانية معبر، فيفيد جمع هاتين الكلمتين »القنطرة« التي قال الزردشتية إنها توصِّل الأرض بالجنة .
الإسلام هو ناسخ الديانات هكذا علمنا سدنة النص! وهو بذلك يصبح المكمل لهم لا الآخذ عنها! وينشأ سؤالنا عن أثر الديانة الزرادشتي أو المجوسية التي هي في عرف النص كفر ووثنية بالرغم من صفاتها الروحية وفلسفتها الخاصة بها، فكيف يأخذ الإسلام من الزرادشتية وهو غير مؤمن بها ولا مسلم بصحتها؟ ولماذا الزرادشتية بالذات وهي البعيدة عن واقع العرب الثقافي والحضاري؟ وتعتبر المجوسية فلسفة أكثر من كونها ديانة! أي تحمل عناصر الرهانات المعرفية والآليات الفكرية المتجددة! والإسلام كبقية الأديان السماوية يصر على أحقيته وتفوقه على بقية الأديان على الرغم من أن الإسلام هو الإبراهيمية المخففة أو كما يسمونها الحنفية السمحة البعيدة عن الترهب والأثر المسيحي! فالتاريخ العربي يخبرنا عن كثير من الحنفاء أي الإبراهيمين والقرآن ذاته يذكرنا بذلك فقد ذكر الدكتور جواد على : ذكرت كلمة الحنفاء في القرآن 10 مرات ( جواد على- المفصل في تاريخ العرب قبل الإسلام – الجزء السادس) وهو المصلحون الذي رغبوا عن عبادة الأصنام وتعرفوا عن قرب على الديانة المسيحية (النصاري في ذلك الوقت) واليهود، ولكن الغريب في الأمر رفض النبي لكل هؤلاء واعتبارهم مهرطقين والسطو على التراث الفارسي واعتماد أساطيره كأساطير إسلامية! فمن قام بالترجمة والأسلمة؟ يبقي هذا هو السؤال؟؟؟
تحدثنا في المقال السابق عن جذور الديانة الزرادشتية (نسبة لزرادشت حكيم ونبي الفرس) وصلتها بالإسلام أو القصص الإسلامية والماورائيات، مثل قصة المعراج المحمدي أو ما يعرف في صدر المثيولوجيا العربية باسم رحلة الإسراء والمعراج وتطابقها مع الأصل الفارسي وهو رحلة أرتاويراف نامك الكاهن المجوسي وكان مرجعنا كتاب (أرتاويراف نامك( المكتوب باللغة البهلوية (الفارسية القديمةِ) منذ 400 سنة قبل الهجرة، وقد كتب هذا الكتاب باللغة الفارسية كما أسلفنا في أيام أردشير بابكان ملك الفرس ، ولكن لنا أن نخلق علاقة أو رابطة معرفية تحقيقية مع شخص نال حظوة كبيرة ومكانة سامية في المجتمع النبوي الأول ولكن اسمه صار في النسيان بعد موت النبي (ص) وهو سلمان الفارسي، ونحن نعلم تمام العلم ما كانت عليه مكانة سلمان الفارسي الذي منح شرف لم يصل إليه الخلفاء والمقربون من النبي عمر و بكر و عثمان فقد قال النبي (ص) عنه ( سلمان منا آل البيت) “الحديث” وشرفاً كهذا لهو جدير بالاهتمام من جانبنا لتحرى الأسباب من وراءه مع العلم بأن سلمان بدأَ مجوسياً عالماً بالأديان الثلاثة وكانت له تجربة مع كل فقيه أو عالم أو مؤسس فرقة هذا يجعلنا نضع سلمان في مكان الرجل العالم الفقيه الملم بدقائق الأمور وما خفي منها ولذا كانت حظوته عند رسول الله كبيرة وعظيمة أن منحه شرف الانتماء لآل بيته الذي قال عنهم قال الإمام الشافعي عنهم:
يا أهل بيت رسول الله حبكم‏ فرض من الله في القرآن أنزله‏
كفاكم من عظيم القدر إنكم‏ من لم يصل عليكم لا صلاة له
فحظوة سلمان كانت كبيرة جداً أن منح مثل هذا الفضل والسؤال لماذا؟ وهو لم يشترك في أي معركة حتمية من معارك الثورة العربية الإسلامية! ولم يملك من النصوص ما ينقله عن النبي إلا النادر والنادر جداً! ومع كل ذلك يمنح مثل هذا الفضل أنه لأمر غريب ومريب؟؟ وقد تعرض سلمان للاضطهاد بعد وفاة النبي (ص) ولم يتمتع بالمكانة ذاتها في صدر دولة الخلافة؟ ولا نكاد نسمع عنه في زمانهم إلا شذرات لماذا؟؟ وقضيتنا اليوم هي الحديث عن الصفات والمواصفات التي تصاحب كل صاحب رسالة أو مؤسس لغة جديدة تعيد صياغة المجتمع وتكون بمثابة موهبة أو عطاء إلهي يقوم مقام الإخراج الفني للبطل السينمائي الذي يوجد ويعاد إنشاؤه بواسطة أطروحة فلسفية مجتمعية ذات بعد خرافي ليبدأ رحلة الاستعلاء الوظيفي فيكون متمايزاً عن الآخرين كأن يحمل صفة روحية مختلفة عن الجمهور الذي يشاهد الراوية أو يملك قوة جنسية كبيرة (قوة مجامعة للنساء كقوة 40 رجلاً مثلاً)! أو لا يحمل جسده ظل! كل هذه الأشياء تصب في وعي الجمهور فتخلق من صاحبها شخصاً لا يشبههم ولا قدرة لهم في مجابهته وظني أن هذه المواصفات استخدمت في الأساطير الدينية فهذا يمنح الشخصية الروح الكاريزمية المحببة إلى النفس البشرية البسيطة التي لا تبحث في ما وراء السطور أو الكلمات! ومسألة النور النبوي أو (نور النبي محمد (ص) ) مسألة وجدنا لها السند الفارسي مما يدعم علاقة سلمان الفارسي بهذا وذلك في كتاب فارسي قديم يُدعى (مينوخرد) والذي أيضاً كُتب باللغة البهلوية أيام الفرس الساسانية ولنكن أكثر علمية نبدأ كما تعودنا بالمراجع الإسلامية التي لا يرقي إليها الشك فقد ورد في (قصص الأنبياء) أن النبي محمداً قال (أول ما خلق الله نوري) ( راجع صـ 2 و282) وجاء في (روضة الأحباب) أن النبي محمداً قال: (لما خُلق آدم وضع الله على جبهته ذلك النور، وقال: يا آدم، إن هذا النور وضعتُه على جبهتك هو نور ابنك الأفضل الأشرف، وهو نور رئيس الأنبياء الذي يُبعَث). ثم جاء أن ذلك النور انتقل من آدم إلى شيث ومن شيث إلى ذريته، وهكذا بالتعاقب إلى أن وصل إلى عبد الله بن عبد المطلب، ومنه إلى آمنة لما حبلت بمحمد. وورد أيضاً في الأحاديث أن محمداً قال إن الله قسم النور إلى أربعة أقسام، وخلق العرش من قسم من هذه الأقسام، وخلق القلم من قسم وخلق الجنة من قسم وخلق المؤمنين من قسم، ثم قسم هذه إلى أربعة أقسام أخرى، فمن أفضل وأشرف القسم الأول خلقني أنا الرسول، ومن القسم الثاني خلق العقل وجعله في رأس المؤمنين، ومن القسم الثالث خلق الحياء وجعله في أعين المؤمنين، ومن القسم الرابع خلق العشق وجعله في قلوب المؤمنين (قصص الأنبياء ص 2).
ولنبحث عن عن مصدر هذه القصة لنجده أيضاً في كتب الديانة الفارسية (الزردشتية) ، لأنه ورد في كتاب فارسي قديم يُدعى (مينوخرد) كما أسلفنا الذكر والمكتوب باللغة البهلوية أيام الفرس الساسانية :
أن الخالق (أورمزد) خلق هذه الدنيا وجميع خلائقه ورؤساء الملائكة والعقل السماوي من نوره الخصوصي مع تسبيح الزمان غير المتناهي. وذُكر هذا النور في كتاب أقدم من المينوخرد، هو (يشت 29) بخصوص (يمه خشائته) المسمى الآن (جمشيد):( كان البهاء الملكي العظيم ملازماً لجمشيد صاحب القطيع الصالح مدة طويلة، بينما كان متسلطاً على سبعة أقاليم الأرض: على الجن والأنس والسحرة والجنيات والأرواح الشريرة والعرافين والكهنة.. ثم لما خطرت بباله تلك الكلمة الكاذبة الساقطة زال منه البهاء الظاهر بصورة طير.. وهو (جمشيد) صاحب القطيع الصالح، لما لم يرَ بعد ذلك البهاء، تحسر جم، ولما اضطرب عمل على إحداث العداوة على الأرض. وأول ما زال ذلك البهاء زال من جمشيد، وزال ذلك البهاء من جم ابن الشمس بصورة طير وراغ (1).. فأخذ مثره ذلك البهاء. ولما زال البهاء ثانيةً من جمشيد زال ذلك البهاء من جم ابن الشمس، وفارقه بصورة طير وراغ، فأخذ فريدون ابن القبيلة الآثويانية ابن القبيلة المشهورة بالبسالة ذلك البهاء، لأن فريدون كان أعظم مَن فاز بين الفائزين. ولما زال البهاء من جمشيد ثالثةً زال ذلك البهاء من جم ابن الشمس بصورة طير وراغ، فأخذ البطل كرساسبه ذلك البهاء لأنه كان أقوى من الأقوياء).
فإذا عقد المقارنة بين هاتين القصتين رأينا أن (جمشيد) كان حائزاً على هذا النور العجيب . وبحسب تعاليم أفِستا كان جمشيد أول رجل خلقه الله على الأرض، ويقصدون بهذا آدم أبو البشر. ولما سقط جمشيد في الخطية واقترف الزلل، انتقل ذلك النور من واحد إلى آخر من أفضل أولاده بالتتابع، وهذا يوافق ما ذُكر في الأحاديث بخصوص نور المحمدي . فيتضح أن علاقة هذه الخرافة الفارسية هي مصدر ما رواه المحققون والثقاة عن النور المحمدي ، ولا شك أن الكتاب المسلمين اتَّخذوا هذه القصة من الزرادشتية، فقد ورد في كتاب الزردشتية القديم أن الملك العظيم جمشيد تسلط على الناس والجن والأرواح الشريرة. فلابد أن اليهود اتخذوا من هذه الرواية ما نسبوه إلى الملك سليمان من القوة والسلطة على الناس والجن.. إلخ. فأتخذ المسلمون من اليهود هذا الاعتقاد. وما قاله المسلمون عن تقسيم النور المحمدي إلى أقسام ورد بالتفصيل، مع اختلاف بسيط، في كتاب فارسي قديم عنوانه (دساتير آسماني) (أي الأساطير السماوية) في الباب الوارد بخصوص زرادشت. فنرى من ذلك أيضاً أن تفاصيل نور محمد مأخوذة من كتب الزردشتية!!!.
والسؤال يؤسس لنفسه أن العرب لم يكونوا يتقنون اللغة الفارسية ولم يتصلوا اتصال مباشر بالفرس وذلك إلى أيام النبي محمد (ص) مع الأخذ في الاعتبار سلطة الفرس السياسية التي كانت سائدة في أطراف الجزيرة ولكنها أيضاً لا تؤسس لعلاقة ثقافية قوية ومتطورة! إذاً نقول أن سلمان الفارسي الرجل العالم الفقيه الملم باللغة والثقافة والأساطير الفارسية كان هو المرجع الأساسي والوحيد للنبي (ص) وشاهدنا كيف كان لسلمان الحظوة التي نالها مناصفة مع صهيب الرومي فقد منحوا شرف الانتماء لآل البيت المطهرين والمبعد عنهم الرجز بنص الآية! ولما كان سلمان من المقربين من النبي (ص) ومشاهدنا كثيرة جداً بالنسبة لعلاقة النصوص أو الأساطير العربية عن الدين الإسلامي والصفات المحمدية!
نقول:
يجب النظر بحذر وتأني إلى قلب الأساطير العربية التي صارت جزءاً لا يتجزأ من عقليتنا العربية فلماذا لا نتعامل معها بالوعي الكافي والعقلية المحللة المفسرة لنزيل الهجوم اللاأخلاقي الذي نتعرض له من قبل رجال الدين الذي لا يفعلوا شيئاً ثم استخدامهم للنصوص والقصص والحكايات ليعيد بها تركيبة المسلمين ويتغولون على الحقائق ويسموا أنفسهم بغير المحبب إلى النفس الواعية! وأقول أخيراً: أن الخوف هو السبب! الخوف من ماذا؟ الخوف من الردة وحكم السدنة على من يخرج عن طوع أمرهم ويؤسس ذاته وعقليته بمعزل عنهم وعن خرافاتهم المتناقضة! فمن العار أن يموت الإنسان خوفاً من الخوف…

No comments:

Post a Comment